علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

در این مقاله تلاش میشود تا به بررسی جنبش‌های نوپدید دینی به عنوان محصول جهانی‌شدن در حوزه معنویت پرداخته شود.
2
علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

محمد حسین کیانی[1]

چكيده

«بحران معنا را می‌توان در پس‌زمینه‌های پیدایش جنبش‌های نوپدید دینی جستجو کرد. لایه رویین بحران، نهفته در رونق معنویت‌گرایی جدید که نشانه آن التقاط و پرگویی خالی از مبانی معرفتی است و لایه زیرین آن، جهانی‌شدن لجام‌گسیخته‌ در حوزه فرهنگ و دین»

در این مقاله تلاش میشود تا به بررسی جنبش‌های نوپدید دینی به عنوان محصول جهانی‌شدن در حوزه معنویت پرداخته شود. در باب مولفه‌های پیدایش جنبش‌ها، پژوهشگر ناگزیر به موارد کم و زیادی اشاره می‌کند که همگی– یا اکثر به قریب – آنان در دل جهانی‌شدن و تسریع فرآیند جهانی‌شدن پدید آمده‌اند. ازاین‌رو، می‌توان اذعان داشت که «جنبش‌های نوپدید در گرو فرایند جهانی‌شدن» برای غلبه بر بحران هویت معنا پدید آمده‌اند. حال آنکه نمونه کامل و سمبل بارز کلیدواره مذکور، تحقق پارلمان ادیان جهان بوده است. ازاین‌رو، نگارنده ابتدا در باب چیستی جنبش‌های نوپدید و علل پیدایش آنان سخن می‌گوییم، سپس به جهانی‌شدن و ابعاد آن پرداخته و در نهایت، به رابطه تنگاتنگ «جهانی‌شدن در حوزه معنویت»، «بحران معنا و هویت» و «پیدایش و استقبال از جنبش‌های نوپدید» اشاره خواهد کرد.

واژ‌گان کلیدی: معنویتگرایی جدید، جهانیشدن، پارلمان ادیان جهان، بحران هویت، بازسازی هویت.

مقدمه

آنچه از آن به عنوان «جنبش‌هاي نوپديد ديني» ياد مي‌كنيم در جوامع گوناگون با اسامي متفاوتي استعمال مي‌گردد، كه از آن جمله مي‌توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1. جنبش‌هاي نوپديد ديني New Religious Movements

2. جنبش‌هاي نوپديد معنوي New Spiritual Movements

3. معنويت‌گرايي جديد Spirituality New

4. اديان جديد New Religions

5. اديان بديل Alternative Religions

6. فرقه‌هاي جديد New Cult

7. عرفان يا معنويت سكولار Secular Spirituality

8. عرفان كاذب (ساختگي)

9. و غيره

در این میان، ناظر به روش تحلیل مفهومی و برای ارائه فهم در خور توجهی از این پدیده گزاره «جنبش‌های نوپدید دینی» را بر می‌گزینیم.

الف. جنبش (Movement)

جنبش‌هاي اجتماعي عبارتند از: سازماني كاملاً مشخص كه به منظور دفاع، گسترش و دستيابي به اهداف خاصي به گروه‌بندي و تشكل اعضا مي‌پردازد. آنچه كه اصولاً جنبش اجتماعي را مشخص مي‌سازد متقاضي و مدعي بودن آن است كه سعي در شناساندن و پيروز گردانيدن ايده‌ها، منافع و ارزش‌هاي معيني را دارد. بدين منظور پيوسته سعي در افزايش اعضا و كوشش در جلب توجه عامه مي‌کند. اهداف جنبش‌هاي اجتماعي بسيار است كه از آن جمله مي‌توان از دگرگوني و واژگوني نظم موجود گرفته تا موضوع منع مشروبات الكي، منع مجازات اعدام و يا منع سلاح‌هاي اتمي، شناساي حقوق قانوني و سياسي زنان و غيره ياد كرد. ضمن آنكه، براي جذب پيرو به شيوه‌هاي تبليغي متفاوتي متمسك مي‌شوند و به واسطه ابراز « تفكر جديد» متمايز مي‌گردند و همواره نخبه‌اي گروه را هدايت و راهنمايي مي‌كند.

به اختصار دليل وجود جنبش‌ها را مي‌توان مبتني بر سه اصل ترسيم كرد:

1. اصل هويت: جنبش‌ها بايد تيپ پيروان خود را مشخص سازند. به ديگر سخن، جنبش‌هاي معرف كساني‌ هستند كه به جنبش پيوسته‌اند. بدين‌سان جنبش همواره از زبان پيروان خويش سخن مي‌گويد.

2. اصل ضديت يا مخالفت: جنبش‌هاي اجتماعي همواره در برابر سد محكمي از مخالفان قرار مي‌گيرند و خواهان درهم شكستن دشمن يا دشمنان خود به سر مي‌برند.

3. اصل عموميت: جنبش‌ها همواره به نام ارزش‌هاي برتر، ايده‌هاي بزرگ، فلسفه يا ايده‌هاي مذهبي قدعلم مي‌كنند و از اين طرفند و به نام ارزش‌هاي جهاني و مورد قبول، ادعاي خود را مطرح مي‌سازند. (گي‌روشه، 1389، ص 29)

ب. نوپديد (New)

وقتی از واژه «جنبش‌های نوپدید دینی» استفاده می‌کنیم دقیقا مراد ما از نوپدید چیست؟ ملاک «جدید» از چه تاریخی آغاز می‌شود؟ تا بدین‌سان فرقه‌های ماسبق را نوپدید ندانسته و هر جنبش‌ شکل‌گرفته بعد از آن را جدید بنامیم. برخی گروه‌ها که از آنان به جنبش‌های نوپدید دینی یاد می‌کنیم داعیه‌دار قدمت و پیشینه بسیار قدیمی هستند. برای مثال جنبش اکنکار[2] معتقد است که تمامی ادیان و مذاهب و همگی نویسندگان فلسفی، مذهبیون، رهبران معنوی و چهره‌های فاخر علمی، و به طور کلی هر انسانی که به تمدن بشری خدمتی کرده یک نوآموز و یا استادی از مکتب اکنکار بوده است. (دفترچة معنوی،1380، ص11) و یا جنبش هری‌کریشنا[3] مدعی است که قدیمی‌ترین دین دنیا بوده که از وداهای باستانی و داستان‌ زندگی کریشنا سر بر آورده است. در این صورت تاریخ آن بنا به این ادعا به 3000 سال قبل از میلاد باز می‌گردد. جنبش سوکاگاکایی[4] معتقد است آموزه‌هاي بودائي را تعليم مي‌دهد كه به نیچیرن (1282-1222) ارائه دهنده تعالیم اصیل بودا باز می‌گردد. جنبش مورمون‌ها[5] معتقدند احیاگر کلیسای موثق و معتبری هستند که خداوند در زمان خلقت به آدم عطا کرده بود و یا جنبش شهود یهوه[6] مدعی تبعیت از مسيحيت دست‌نخورده قرن اول میلادي است، همان مسيحيتي كه به تدریج از سوی جامعه مسیحی ترک شد و بدین ترتیب به انحراف کشیده شد.

وانگهی، برخی پژوهشگران پاره‌اي از قرائت‌های جدید مسیحی - نظیر علم مسیحی[7]، شهود یهوه و مورمون‌ها که در قرن نوزدهم ظهور کرده‌اند - را جنبش‌ نوپدید معنوي نمي‌دانند؛ چراكه معتقدند مراد از نوپديد بودن جنبش‌هاي معنوي، صرفا اشاره به دهه‌هاي 1950 و 1960 ميلادي به اين سو و نه قبل از آن است. بنابراين چنين جنبش‌هايي را جزء فرقه‌هاي كلاسيك مسيحي مي‌انگارند. اما با تحليل و بررسي آنان، تفاوت ساختاري و محتوايي اين جنبش‌ها با بسياري از فرقه‌ها كلاسيك - همچون كالوينيسم که در قرن شانزدهم شکل گرفته و یا پيتيسم[8] که در قرن هفدهم پدید آمد و یا متديسم که در سده هجدهم میلادی رشد کرد و برخی فرقه‌ها كه از جنبش باپتيست[9] سر برآوردند – فاش مي‌شود[10].

از طرف دیگر، روند پیدایش جنبش‌های نوپدید آسیایی در اوایل دهه 1800 ميلادي شکل می‌گیرد، این درحالی است که با زمان پیدایش جنبش‌های قاره افریقا، اروپا و امریکا متفاوت است. در حقيقت بايد به اين نكته متفطن بود كه زمان پيدايش و نحوه گسترش جنبش‌هاي نوپديد ديني در تمامي قاره‌ها متفاوت و منحصر بهفرد بوده است. از سوی دیگر، در برخی کشورهای آسیایی آشفتگی دو چندانی در نحوه پيدايش و بروز آنها به چشم می‌خورد. برای مثال جنبش‌های نوپدید ژاپنی كه با نام‌های شینکو شوکیو و شین شوکیو شناخته می‌شوند. اول‌بار در دهه‌ی 1950 ميلادي توسط ژورنالیست‌ها و محققان مورد استفاده قرار گرفتند. اما از دهه 1960 ميلادي واژه ديگري رواج يافت كه بسيار بحث‌برانگيز و جنجالي بود از «ادیان بسیار جدید» که قصد اشاره به مرحله‌ جديدتري از گسترش جنبش‌هاي معنوي ژاپني را داشت[11].

بنابراین نه تنها روند پیدایش جنبش‌های نوین معنوی در جهان گوناگون است، بلکه در هر قاره ملاک جدید بودن جنبش‌ها بسیار پراکنده و مخشوش است. ازاين‌رو، در اين‌باره با دو ديدگاه اصلي مواجهايم: يكي آنكه مراد از نوپديد بودن، اشاره به جنبش‌هاي است كه بعد از جنگ جهاني دوم پديد آمده‌اند. اما چنانچه گذشت، در اين رويكرد نيز اختلاف نظرهايي وجود دارد. برای مثال الین‌بارکر بر اين باور است كه ملاك دقيق آغارين بعد از دهه 1950 است. گاردن ملتون اذعان مي‌دارد كه بازه آغازين به دهه‌های 1960 و 1970 باز مي‌گردد و پيتر كلارك ملاك صحيح را مشخصاً بعد از جنگجهاني دوم اعلام مي‌دارد. ديگر اينكه برخي ملاك آغازين نوپديد بودن را بعد از عصر روشنگري مي‌دانند و بر اين باورند كه جنبش‌هاي نوپديد ديني از اوايل دهه‌ي1800 ميلادي پديد آمده‌اند.[12]

ج. دين (Religious)

همانطور که از عنوان جنبش‌های نوپدید «دینی» بر می‌آید ما در باب مسئله‌ای در حوزه دین و فلسفه دین سخن می‌گویيم. چنانچه اولین توجه نوین علمی به این پدیده در غرب، با اتخاذ رویکردهای جامعه‌شناختی و روان‌شناختی به گزینش‌‌های دینی اقلیت جامعه در دهه‌های 1940 ميلادي صورت گرفته است. در مقابل باید توجه داشت كه جنبش‌هاي مختلف در منظور و مقصودشان از «ديني» اتفاق‌نظر ندارند و با آنكه بسياري از جنبش‌ها خود را ديني مي‌دانند مرادشان از كلمه دين متفاوت است. بنابراین جنبش‌ها به لحاظ تعابیر گوناگونی که از واژه «دینی» ارائه می‌دهند نسبت به یکدیگر متفاوت‌اند. این اختلاف ما را با چالش مهمی رو در‌ رو می‌سازد و آن اینکه: اولاً، تعیین معنای دقیق «دین» مقدمه و پیشینه کوشش ما برای ارائه تعریف جنبش‌های نوپدید دینی است؛ ثانیاً، تعابیر و معانی گوناگونی از واژه «دین» وجود دارد. بنابراین چگونه می‌توان به تعریف جامعی از جنبش‌های نوپدید دینی دست یافت؟

برای بسط این چالش باید اضافه کرد، همانطور که می‌دانیم تعاریف زیادی از «دین» وجود دارد. برای مثال، تی‌یل[13] درباب معناي دين بیان کرده که «وضعیتی روحی یا حالتی ناب و حرمت‌آمیز است که آن را خشیت می‌خوانیم». برادلی[14] می‌گوید که «دین، بیش از هر چیز کوششی است برای آنکه حقیقت کامل خیر را در تمام وجوه هستی‌مان بازنماییم» و جیمزمارتینو[15] مدعی بود که « دین اعتقاد به خدایی همیشه زنده است، یعنی اعتقاد به اراده و ذهنی الهی که حاکم به جهان است و با نوع بشر مناسبات اخلاقی دارد.» روشن است که هرکدام از این تعاریف ویژگیهای متفاوتی را مورد تأکید قرار می‌دهند و تعاریف دیگر نیز ویژگی‌های خاص دیگری نظیر انجام مناسک، دعا و ارتباط با خدا و غیره را منظور می‌کنند. به نظر می‌رسد که هرکدام از این تعاریف حظی از اعتبار و معقولیت دارند. بنابراین از آن جهت که ادیان بسیار پیچیده‌اند شرط عقل است که هیچ وجه منفردی را تعریف کامل دین تلقی نکنیم. برای مثال ادیان ابتدایی نظیر ادیان شمنی که به نظر می‌رسد اعمال خضوع‌آمیزشان ناشی از ترس و طمع و نه از روي احساس خشیت ناب باشد؛ بنابراین تعریف تی‌یل جامع نیست. همچنین ادیان قائل به چند خدایی نیز وجود دارند که معتقد به جهانی با فرمانروای واحد نیستند. بنابراین تعریفی که مارتینو عرضه کرده، نمی‌تواند تمام ادیان را دربر گیرد (پترسون، 1388، ص19). این اشارات مجمل نشان می‌دهند که تعریف دین امر دشواری است. با اين همه، مي‌توان دين را مجموعه‌اي از عقائد و آموزه‌ها دانست كه خواهان رساندن فرد به «سعادت و كاميابي» است. سعادت و كاميابي اعم از دنيوي و اخروي و با عنايت به تمامي تعاريف گوناگون و بعضاً متناقض از دو واژه سعادت و كاميابي[16].

مبتني بر تحليل مفهومي تلاش شد تا با اشاره به معناي سه واژه «جنبش»، «نوپديد» و «دين» تعريف درخور توجهي از اين پديده اجتماعي ارائه شود. بنابراين با مقداري تسامح «جنبش‌هاي نوپديد ديني» هرگروه و حرکت اجتماعی - معنوي است كه بعد از دهه 1800 ميلادي مبتني بر مولفه‌هاي مدرنيته بالاخص اومانيسم، سكولاريسم، عقلانيت ابزاري و غيره، داعيه ايده جديد و آساني در به سعادت رساندن انسان معاصر را دارند. ضمن آنكه اين گروه‌ها داراي پاره‌اي ويژگي مشترك‌اند كه مهم‌ترين آنها عبارتنداز: رهبر فرهمند با پيامي منحصر به فرد، طلب اطاعت محض از پيروان، ترويج معنويت‌ شخصي، اقتباس از تعاليم ديگر اديان و نقد كليت اديان، تلاش براي ارائه برداشت‌هاي دقيق‌تر و روشن‌تر از حقيقت، بيش از اندازه احساسي و تزلزل در بنيادهاي معرفتي، تفاوت فاحش با سنتي‌هاي عرفي، تعهد در سبك زندگي و تمايز ميان خودي و غيرخودي و ... .

علل پيدايش و گسترش

به گفتۀ بسياري از باستان‌شناسان و الهيات‌دانان، دين و معنويت از بدو پيدايش گروه‌هاي انساني همواره در جوامع، ساري و جاري بوده است. هر زمان دين و معنويتي در جامعه سامان مي‌يافت و با استقبال عمومي مواجه و موفق به تشكيل چارچوب‌هاي اداري و تشكل نيمه‌سازماني مي‌شد، به مرور زمان و با گسترش روابطش با افراد جامعه و ديگر سازمان‌هاي اجتماعي، برخي گرايش‌هاي انتقادي ناظر به برخي ايده‌هاي اصلاح‌گرايانه نسبت به دين سازمان يافته به وجود مي‌آمد. اين گروه‌هاي نقادانه با تمامي اختلافاتي كه با ديگر نمونه‌هاي خود دارند، تحت عنوان «فرقه» شهرت يافته‌اند. بنابراين، مي‌توان ادعا كرد كه از همان زماني كه اديان در جوامع شكل يافته و رونق گرفته‌اند، فرقه‌ها نيز سر برآورده‌اند.

سؤال اين است كه آنچه از آن به فرقه‌گرايي جديد ياد مي‌شود چه تفاوتي با فرقه‌هاي سنتي دارند؟ به ديگر سخن، چه علل جديدي موجب پيدايش فرقه‌گرايي جديد شده است؟ پاسخ درست و كلي به اين سؤال اشاره به «مدرنيته» است. مؤلفه‌هاي مدرنيته علت اساسي پيدايش فرقه‌گرايي جديد بوده است و عمده تفاوت‌هاي فرقه‌گرايي جديد با سنتي، تأثر مدل جديد از مدرنيسم و مولفه‌هاي مدرنيته بوده است. هرآنچه در فضاي مدرنيته رخ داده، مستقيم و غيرمستقيم به پيدايش فرقه‌هاي جديد دامن زده است. مواردي نظير:

- تغييرات سياسي: اعم از امپرياليسمي و سوسياليسمي.

- بحران‌های اقتصادی.

- مجادله‌هاي نظامي: بالاخص جنگ جهاني اول و دوم و پاره‌اي از شبه جنگ‌هاي مذهبي.

- بحران‌هاي روانشناسانه: افزايش ترس و دلهره در جوامع انساني كه بعدها نمودهاي فلسفي آن – همچون گرايش‌هاي اگزيستانسياليسمي - نيز رونق چشم‌گيري يافت.

- علم‌گرايي افراطي و تكنولوژي لجام‌گسيخته.

هرچند كه موارد مذكور، مجموعه‌اي از تغيير و تحولات عملي متأثر از مدرنيته بوده است، لكن اساس چنين كنش‌هاي اجتماعي اول‌بار در قالب تئوري‌هاي نظري بر ذهن‌ها و كاغذها ترسيم شده است. چنانچه «مدرنيسم» نيز محصول تأملات نظري در حوزه فرهنگ، فلسفه و ادبيات بوده است. ازاين‌رو، بايد اعتراف كرد كه مجموعه نظريه‌پردازي‌هاي جديد در فضاي مدرنيته مأمن پيدايش جنبش‌هاي نوپديد ديني بوده است. علم مدرن كه نمود آن در مجموعه تأملات دانشمنداني در حوزه‌هاي جامعه‌شناسي، فلسفه، روانشناسي، متافيزيك و ... بوده، فضاي اجتماعي را براي ايجاد تغييرات عميقي در حوزه نگرش به دين و معنويت مهيا كرد. چنين نگاه‌هايي سنگ‌بناي تأسيس معنويت‌هاي جديد شد و ماحصل آن تمايل انسان مدرن به فرقه‌‌سازي جديدي بود. فرقه‌گرايي جديدي كه درون‌مايه آن چيزي جز مجموعه باورها و آموزه‌هاي معنوي همخوان با روح مدرنيته‌ نيست.

جنبش‌هاي نوپديد ديني پديده‌اي فرهنگي – اجتماعي‌اند. لازمه پيدايش پديده‌هاي اجتماعي دستبهدست هم دادن مجموعه علل گوناگون، در بازه زماني نسبتاً طولاني است. ازاينرو، پديده‌هاي اجتماعي معلول عوامل متعددي هستند كه به مرور زمان فضاي اجتماعي را براي تحقق آن فراهم مي‌كند، لازمه شناسايي دقيق چنين پديده‌هايي بررسي دقيق تمامي مباني و مبادي موجود است. ما گفتيم كه آنچه درون مدرنيسم پديد آمده علت پيدايش و گسترش جنبش‌هاي ديني بوده است. بنابراين مي‌توان از آنها بدين‌شكل گزارش كرد:

تحولات علمي

مراد از تحولات علمي آن دسته تغييرات و پيشرفت‌هاي تئوريكي است كه در حوزه علوم انساني رخ داده است. هرچند پيشرفت تئوريك در حوزه علوم فني و مهندسي در قالب تحولات اجتماعي - بالأخص صنعتي - نيز در پيدايش جنبش‌هاي نوپديد ديني تأثيرات قابل توجهي را داشته است. آنچه در حوزه علوم انساني بيشترين تأثير را داشته تأملات نظري انديشمنداني در زمينه‌هاي زير بوده است:

الف. جامعه‌شناسي: تمامي انسان‌ها زماني متولد مي‌شوند و زندگي مي‌كنند و سرانجام مي‌ميرند. بازه زماني حيات هر انسان آبستن تغييرات و تحولات فراواني است در اين زمان نيازهاي جديدي متولد شده و خواسته‌هاي فراواني برآورده مي‌شوند. حوادث و بحران‌هاي فردي زيادي رخ مي‌دهند، كه بعضاً سير زندگي فرد را دگرگون كرده و او را در معرض تحول بنياديني قرار مي‌‌دهد. بدين‌سان، جوامع انساني نيز - همانند شخصيت هر فرد - دست‌خوش چنين تغييرات مشابهي قرار مي‌گيرد.

جوامع و فرهنگ اجتماعي نيز مأمن حوادث و تغييرات فراواني است. فرهنگ جوامع كه بسان شخصيت افراد محسوب مي‌شوند همواره دست‌خوش تحولات فراوان و بعضاً اساسي قرار مي‌گيرد. در بطن چنين تحولاتي همواره نيازهاي جديدي متولد مي‌شوند، خاسته‌هاي نوظهوري كه جنس آنان در حوزه‌هايي نظير: اقتصاد، سياست، فرهنگ، دين و ... تبين مي‌شوند همواره مي‌بايستي توسط نهادها و سازمان‌هاي مرتبط «پاسخ‌هاي جديد و مناسبي» را دريافت كنند. چراكه لازمه حيات پربار يك سازمان اجتماعي منوط به پويايي و جواب‌گويي مناسب به خاسته‌هاي جديد افراد جامعه است.

ناظر به نظريه جامعه‌شناسانه فوق و در چارچوب پژوهش كنوني ما، مي‌توان مسئله را بدين‌شكل تبيين كرد كه در هر جامعه‌اي كه مدل يا مدل‌هايي از دين و معنويت مورد توجه قرار مي‌گيرد و افراد جامعه دغدغه‌هاي معنويي خويش را بروز مي‌دهند به دليل تحولات اجتماعي كه به دلائل گوناگون جز جدا نشدنی هر جامعه انساني است، شبهات و نيازهاي معنوي جديدي پديد مي‌آيد كه وظيفه اصلي نهاد يا سازمان ديني آن جامعه - در مرحله نخست - پاسخ‌گويي تئوريك و عملي مناسب به آنها است. اگر سازمان مرتبط به اين مسئله توجه نكند و يا در برآورده كردن نيازها كوتاهي كند با گذشت زمان افراد جامعه عملاً سازمان مرتبط را در برآورده كردن خاسته‌هاي ديني – معنوي خويش ناكام مي‌يابند و اين مسئله نقطه آغازين استقبال آنها از دين و معنويت‌هاي جديد است. به ديگر سخن، معنويت نهادينه‌شده براي استمرار حيات خويش مي‌بايستي به نيازهاي معنوي و شبهات ديني جديد، پاسخ‌هاي راهبردي و كاربردي مناسب ارائه دهد، كه اگر در اين كار موفق نباشد به بحراني عميق فرو مي‌رود و در بازه‌اي خاص تا مرز فروپاشي پيش مي‌رود.

در سده‌هاي اخير، برخي از جامعه‌شناسان بزرگ نظير: آگوستكنت، دوركيم، ماكسوبر و ... ناظر به دغدغه‌هاي جامعه‌شناختي و قدرت نهادينه‌شدن در نظام‌هاي ديني – معنوي بر آن شدند تا براي پاسخ مناسب به خاسته‌هاي جديد اجتماعي، قرائت‌هاي جديد از معنويت را مبتني بر مولفه‌هاي مدرنيته ارائه دهند. محصول چنين تأملاتي بعضاً موجب پيدايش شبه فرقه‌هايي جديد شده و يا شرايط را جهت گسترش فرقه‌گرايي جديد دامن زده است.

ب. فلسفه: پراگماتيسم‌ها بر اين باروند كه دين و معنويتي كه كاربرد عيني قابل توجهي از خود به جاي گذارد، ایدهآل وگمگشته انسان امروزي است. به طور كلي، در دنياي امروزي هر چيزي مي‌بايست كاربردي و عملياتي بوده و توان ايجاد تأثيرات عملي را داشته باشد. دين و معنويت نيز مطلوب است؛ چراكه بعضاً ما به ازاي مناسبي را رقم مي‌زند، مثلاً روان آدمي را تسكين مي‌دهد و آرامش روحي مناسبي را فراهم مي‌كند. ويليام جيمز در كتاب «دين و روان» با اشتياقي فراوان به توصيف اين نكته مي‌پردازد. اما اگر در چارچوب مولفه‌هاي فلسفه پراگماتيسم سؤال شود كه اگر معنويت يا دين جديدي بتواند دستاوردهاي مادي و رواني بيشتري را مثلاً نسبت به مسيحيت براي انسان مدرن فراهم كند، آيا سزاوار نيست آن را در اولويت قرار داد؟ بدون شك، به راحتي نمي‌توان مبتني بر دستاوردهاي پراگماتيسم به سؤال فوق پاسخ منفي داد.

فلسفه اگزيستانس يكي از مكاتب فلسفي - ادبي معاصري است كه بعد از جنگجهاني قوت فراواني يافت و با استقبال بسياري مواجه شد. در اين ميان برخي متفكران دلزده از دستاوردهاي مادي مدرنيته و معنويت سنتي به نقد همه جانبه آنها پرداختند و بعضاً به سمت گرايش‌هاي نيهيليسمي و نيست‌انگارانه گرايدند و پاره‌اي ديگر، دلزده از دستاوردهاي مادي مدرنيته و معنويت سنتي به ايراد ايده‌هايي پرداختند كه رنگوبوي معنويت جديد و نوظهوري مي‌داد. ازاين‌‌رو، مي‌‌توان ادعا كرد كه هر دو اگزيستانس ملحدانه و مؤمنانه به نوعي مويد پيدايش معنويت‌هاي نوظهور بوده‌اند. بسياري از گزاره‌هاي معنوي اگزيستانس مؤمنانه مترادف و هم‌خانواده با عبارات رهبران جنبش‌هاي نوپديد ديني است. تبلور اگزيستانس ملحدانه در برخي از معنويت‌هاي نوپديد، نظير شيطان‌پرستي و خانواده مانسون كاملاً مشهود است. رهبران اين دو جنبش‌ بارها در تأييد گفته‌ها و تعيين خط‌مشي خويش به گفته‌هاي برخي از فيلسوفان شاخه اگزيستانس ملحدانه – بالأخص نيچه - اشاره كرده‌اند.

فلسفه ايده‌السيم آلماني همخواني قابل تأملي با گزاره‌هاي جنبش‌هاي نوپديد ديني دارد. بسياري از رهبران جنبش‌ها در سخنراني‌هاي خود به تمجيد و يادآوري از عبارت اين دسته از فيلسوفان نظير: نيچه، فيخته، هگل، هايدگر و ... پرداخته‌اند. نوع نوشته‌ها، گفته‌ها و بعضاً سبك زندگي اين دسته از فيلسوفان به همراه اهميت فوق‌العاده‌اي كه براي متافيزيك – ناظر به تعبير اختصاصي خود از متأفيزيك – قائل بوده‌اند، تأثير ملموسي بر اين ماجرا داشته است. مستقلاً مي‌توان دربارۀ تأثير ديگر فلسفه‌ها بر تأييد و پيدايش جنبش‌هاي ديني بالأخص فلسفه ماركس، كانت و نوكانتيان سخن به تفصيل گفت.

ج. روانشناسي: در اين زمينه بيش از همه، تفكرات كارل يونگ جلب توجه مي‌كند. يونگ دانشمندي است كه روان‌شناسي و مسيحيت را موضوع اصلي تفكرات خود قرار داد. وي روان‌شناسيِ صرف را مورد توجه قرار نداد؛ چراكه مي‌كوشيد تا نظريه‌هاي بنيادين روان‌شناسي‌اش را مبتني بر مسيحيت تفسير و تبين كند. همچنين، مسيحيت صرف را مورد توجه قرار نداد؛ چراكه اهميت كليسا و تعاليم آن خيلي زود نزد يونگ رنگ باختند و آنچه براي او در اين فضا چشم‌نوازي مي‌كرد بيشتر عرفان مسيحي،‌آيين گنوسي و حكمت هرمسي بود.

يونگ با الهام از روان‌شناسي و تفكرات معنوي، نظرات بي‌بديلي در حوزه روان‌شناسي دين، تعابير معنوي از روان‌شناسي و تفاسير جديد معنوي متأثر از روان‌شناسي دارد كه بعدها خميرمايه بسياري از گزاره‌هاي معنوي جنبش‌هاي جديد شد. برخي از رهبران جنبش‌هاي جديد صراحتاً از يونگ ياد مي‌كنند و بسياري از آموزه‌هاي جنبش‌هاي جديد مبتني بر نظرات يونگ شكلگرفته است.

فرويد نيز از ديگر روان‌شناسان تأثيرگذار بر جنبش‌هاي ديني بوده است. نظريه‌هاي او پيرامون عقده‌هاي دروني، تعابير خاص وي از اديان و مذاهب و تحليل‌هاي او درباره غريزه جنسي خط‌مشي بسياري از فرقه‌هاي جديد بوده است. بسياري از جنبش‌ها در ستيزجويي با اديان بزرگ از نقدهاي او استفاده كرد‌ه‌اند. اشو در تأييد و علمي نشان‌دادن «سكس مديتيشن» خويش به كررات از تعابير و نظريه‌هاي فرويد استفاده كرده است[17].

تغييرات اجتماعي

اكنون در جهاني زندگي مي‌كنيم كه مكاني مملو از تغييرات اجتماعي از قبيل افزايش تحركات جغرافيايي و اجتماعي، حق انتخاب جهاني،‌ تحصيلات جهاني و تجزيه ساختار حرفه‌اي سنتي، امكان مسافرت‌هاي سريع به اقصي نقاط جهان، پيشرفت اطلاعات، افزايش سطح سواد، ارزش‌هاي سنتي و تغيير سريع ساختارهاي اقتدار،...است كه حاصل آن به وجود آمدن تقاضاهاي فراواني در زمينه‌هاي اقتصادي، روحي و ديني است. ازاين‌رو، ساختارهاي اديان سنتي در حفظ موقعيت خود در ديگر نهادهاي اجتماعي موفق نبوده‌اند. دين با سرعت درحال تغيير به حرفه‌اي تفنني شده كه ممكن است محرمانه و شخصي، انفرادي و در حاشيه كامل باشد. سازمان‌هاي ديني غربي به لحاظ تعداد اعضا متحمل زيان‌هاي زيادي شده‌اند. به نقل از الين باركر، هركسي از موقعيت ديني مردم جوامع غربي پرس و جويي سطحي كرده باشد، حتماً با اين گفته نيز آشنا شده است: «براي اينكه يك مسيحي خوب باشي، نيازي به كليسا رفتن نداري.»

تغييرات اجتماعي نقش اساسي در پيدايش و گرايش به سوي جنبش‌هاي نوپديد ديني داشته است. بسياري از «تغييرات اجتماعي» ريشه در «تحولات علمي» داشته است و البته بسياري از «تحولات علمي» نيز به دليل «تغييرات اجتماعي» رخ داده است. معمولاً تغييرات اجتماعي به صورت غيرمستقيم نگرش انسان‌ها را نسبت به دين و معنويت دگرگون مي‌سازند و روح حاكم بر جوامع غربي – مدرنيته – تداعي‌كننده و مويد استقبال از معنويت‌هاي همخوان با مولفه‌هاي مدرنيته خواهد بود. چنانچه اشاره شد، مي‌توان اهم تغييرات اجتماعي را در زمينه‌هاي ذيل تشريح كرد:

الف. تغييرات گوناگون سياسي: رسم بر اين است كه سردمداران هر نظام سياسي نگاه و برخورد منحصر به فردي را در قبال جايگاه دين و معنويت اتخاذ مي‌كنند. از آن جهت كه نظام‌هاي سياسي كه بر سر كار مي‌آيند به نوعي مرجعيت تمامي فعل و انفعالات جامعه را به دست گرفته و به مثابه مرجع اجتماعي عمل مي‌كنند، نحوه عملكرد آنان در طولاني مدت – عملكرد مثبت يا منفي و نهايتاً قضاوت افراد درباره نحوه عملكرد آنان – در كنار نگاه انحصاري آنان درباره جايگاه دين و معنويت موجب تغييرات و موضع‌گيري‌هاي گوناگون افراد جامعه‌اي را رقم میزند كه تأمل حداكثري را به نظام‌هاي سياسي حاكم در كشور خود دارند بنابراين، تغيير و بر سر كار آمدن نظام‌هاي سياسي گوناگون موجب تبليغ جايگاه و برخورد‌هاي متفاوتي نسبت به دين و معنويت مي‌شود. در طولاني مدت تبليغ اهميت يا بي‌اعتنايي و دهها موضع‌گيري‌هاي جزئي ديگر نسبت به اين مسئله، موجب نهادينه شدن برخي ديدگاه نظير: فقدان و تخريب مرجعيت ديني، گرايش به پلوراليسم ديني، نقد و ستيزجويي با ديدگاه‌هاي اديان، بالأخص ديدگاه‌هاي كه منافي با برخي براشت‌هاي عمومي نسبت به عرف‌هاي اجتماعي است را رقم خواهد زد. نظام‌هاي گوناگوني همچون امپريالسيم، ماركسيسم، سوسيالسيسم و ... مستقيم و غيرمستقيم نگاه‌هاي شخصي افراد جامعه را با بحران‌هاي اساسي روبرو مي‌كند و آنان را به سمت استقبال از معنويت‌هاي عرفي، معنويت‌هاي سكولار، معنويت‌هاي احساسي و فردگرايانه، معنويت‌هاي مادي‌گرا و .... سوق مي‌دهد.

ب. مجادله‌هاي نظامي: يك نظريه ساده، قديمي و تا اندازه‌اي اختلاف برانگيز حاكي از آن است كه هرگاه مجادله‌هاي نظامي و درگيري‌هاي قومي رخ مي‌دهد، ميزان اقبال اين جوامع نسبت به دين، امر قدسي و معنويت افزايش مي‌يابد. در طول تاريخ شاهد مثال‌هاي فراواني را براي اين ادعا مي‌توان بيان كرد. نزاع‌هاي قبل از قرون وسطي، برخي درگيري‌ها در اروپاي مدرن، ماجراي حمله مغول به ايران و ...، اما مثالي كه براي تثبيت اين نظريه جان طرفداران را گرم مي‌كند، اشاره به جنگ جهاني اول و دوم است.

جنگجهاني اول در اوت1914 ميلادي تا نوامبر1918 به وقوع پيوست و جنگجهانی دوم با چند سال فاصله بین سال‌های 1939 تا 1945 ميلادي رخ داد. این جنگ بسیاری از کشورهای جهان را درگیر کرد تا جایی که دو دسته از کشورهای مختلف به نام‌های «متحدین» و «متفقین» را به وجود آمد. این گسترده‌ترین جنگ جهان است که در آن بیش از 100 میلیون نفر جنگیدند. در طول این جنگ کشورهای مختلف تمام توان اقتصادی و علمی خود را بر محور ساخت تسلیحات جنگی متمرکز کردند. در طول جنگ جهانی ده‌ها میلیون نفر کشته شدند که این آمار خونین‌ترین درگیری انسان در طول تاریخ است. این جنگ همچنین باعث کشتارهای جمعی نظير بمباران هسته‌ای هیروشیما و ناکازاکی شد؛ طي اين بمباران اتمی، امریکا بیش از 200٬000 نفر از اهالي این دو شهر را در چند ثانیه نابود کرد. همچنین 12 میلیون نفر در طول جنگ بر اثر قحطی در چین، اندونزی، هند و فرانسه و ... جان خود را از دست دادند[18].

بعد از پايان جنگ و جمع‌آوري آمار كشتگان، خسارت‌هاي مالي و اقتصادي، روحي و رواني و ... بسياري از تحليل‌گران چنين تفسير كردند كه مدرنيسمي كه قرار بود بهشت اديان را بر روي اين كره خالي رقم زند و پيشرفت تكنولوژي كه دل انسان مدرن را گرم مي‌كرد و زيباترين مدل‌هاي زندگي متمكن و آرامش‌بخش را نويد مي‌داد، عملاً منجر به جنگ‌هاي خونين جهاني شد و تكنولوژي خون‌بارترين زندگي را در قالب ساخت سلاح‌هاي نظامي براي انسان به بار آورد. بعد از جنگ جهاني، استقبال از معنويت در عوام مردم افزايش يافت – هرچند كه در كنار آن، به دليل آثار زيان‌بار اقتصادي و رواني موج پوچ‌گرايي، شكاكيت و انتقاد از متأفيزيك نيز به وجود آمد – استقبال از معنويت بيشتر در سه حوزه ادبيات،‌ فلسفه و جنبش‌هاي اجتماعي بُروز كرد. استقبال از معنويت در قالب جنبش‌هاي اجتماعي روزبهروز بالأخص در دهه‌هاي 1960 و 1970 ميلادي تا به امروز فزآينده شد.

ج. بحران‌هاي روانشناسانه: بحران‌هاي ارزشي و هنجارشكني‌هاي گوناگون در جوامع صنعتي، اعتراض برضد تجدد، انقلاب صنعتي و پيشرفت تكنولوژي به گونه‌اي لجام‌گسيخته، افزايش ترس و دلهره در جوامع انساني كه بعدها نمودهاي ادبي - فلسفي آن در گرايش‌هاي نظير اگزيستانسياليسم رونق چشم‌گيري يافت و غیره و همه وهمه موجب شد تا سده اخير را تحت عنوان «عصر اضطراب» به مثابه برازنده‌ترين عنوان نامگذاري كنند. نمود چنین بحرانی در قالب رمان‌ها و سینمای معناگرا بازتاب ملموسی برای عموم مردم داشته است.

استدلال برخی از ناظران این است که جنبش‌های نوپدید دینی را باید واکنشی در مقابل فرایند گسترش آزادی‌ها و دنیوی شدن در جامعه و حتی در کلیساهای سنتی تلقی کرد. کسانی که احساس می‌کنند ادیان سنتی به تشریفات تبدیل شده و از معنای روحانی و معنوی تهی شده‌اند، شاید در جنبش‌های نوپدید دینی که کوچک‌تر هستند و جنبه‌های غیرشخصی کمتری دارند آرامش بیشتر و حس تعلق به اجتماع را بیابند. (گیدنز، 1386، ص802) در این بهبوهه علاوه بر افزایش برخی گرایش‌های نیست‌انگارنه،‌ استقبال از معنویت و متافیزیک نیز افزایش یافت. رونق جنبش‌های نوپدید معنوی بالأخص از نوع جنبش‌های متافیزیکی و فراروانشناسانه بروز آشکاری داشته است. افزایش نحله‌هایی همچون معنا درمانی، هیپنوتیزیم، چاکراشناسی، ... و استقبال و افزایش چشمگیر انواع مدیتیشن علی الخصوص از نوع شرقی همه اشارتهایی به این ماجرا است.

جهانيشدن

اكثر صاحب‌نظران برآنند كه واژه «جهاني[19]» چند صد سال است كه در ادبيات مختلف به كار مي‌رود. در برخي آثار قدمت اين مفهوم را حتي بيش از چهار سده مي‌دانند. اما كاربرد عمومي واژه جهاني‌شدن[20] و هم‌خانواده‌هاي آن مانند: جهاني‌كردن[21] و جهانيت[22] بسيار متأخر است. در سال 1961 ميلادي واژه جهاني‌شدن براي نخستين بار به فرهنگ راه يافت. گسترش اين مفهوم در محافل دانشگاهي هم با اندكي تأخير در اوائل يا اواسط دهه 1980 ميلادي صورت گرفت.

البته در طول چند دهه مفاهيم مورد نظر به ميزاني چشمگير متحول شده و به حوزه‌هاي علمي مختلف راه يافته است. واژه «جهاني‌شدن» در مرحله نخست به علم اقتصاد و حوزه‌هاي مختلف اقتصاد بين‌الملل راه يافت و سپس در مطالعات جامعه‌شناسي، سياسي و روابط بين‌الملل جاي مناسبي پيدا كرد. بار معنايي آن نيز در قالب نظريه‌هاي مختلف دگرگون و پيچيده‌تر شد و به تبع آن، واژه‌ها و مفاهيم مرتبط هم متحول شدند[23].

در باب معناي جهاني‌شدن تعاريف گوناگوني بيان شده، بنابراین مي‌توان گفت كه نظريه مذكور با نام و انديشه‌هاي جامعه‌شناس انگليسي، رولند رابرتسون[24] بيش از همه قرين است. رابرتسون علاوه بر اينكه جهاني‌شدن را - همانند بسياري ديگر از انديشمندان – تداوم فرآيند تجدد در مراحل عالي و پديدآورنده نوعي بي‌يقيني و ترديد در زندگي اجتماعي مي‌داند، مضافاً معتقد است:

«جهاني‌شدن بسان يك مفهوم، به فشردگي جهان و تشديد آگاهي از جهان به عنوان يك كل معطوف است.» (Robertson, 1992, 8)

اين تعريف دربرگيرنده دو بخش است. نخست اشاره به جنبه مادي جهاني‌شدن و يا همان همبستگي جهاني واقعي دارد. پديده مورد نظر همبستگي فزآينده ميان نظام‌هاي ملي است كه به واسطه تجارت، اتحاد نظامي، سلطه و امپرياليسم فرهنگي صورت مي‌گيرد:

«با كاربرد واژه جهاني‌شدن به فرآيند كلي اشاره مي‌كنم كه به واسطه آن، همه مناطق و بخش‌هاي جهان به طور فزآينده وابسته‌تر مي‌شوند تا جايي كه يك مكان واحد پديد مي‌آيد. ما مي‌توانيم حتي پيشرفت آن را يك جامعه جهاني بناميم البته نه تا جايي كه از آن مفهوم، فروپاشي و ناپديد شدن جوامع ملي را استنتاج كنيم.» (Ibid, 27)

اما در نگاه رابرتسون جنبه مادي و واقعي فرآيند وابستگي متقابل و شكل‌گيري دهكده جهاني اهميتي ثانويه دارد. از ديدگاه او نظريه جهاني‌شدن نه فقط درباره ساختارها، نهادها و شبكه‌ها است، بلكه درباره نحوه درك ما از زندگي اجتماعي و جايگاه ما در آن زندگي نيز هست. بنابراين نمود فرهنگي جهاني‌شدني يا نحوه درك مردم از جهان چونان مكاني واحد را محور كار خود قرار مي‌دهد و تشريح جهاني‌شدن علاوه بر فشردگي جهان، نمود فرهنگي اين فشردگي يا بازتاب يافتن آن در آگاهي‌هاي ساكنان جهان را نيز مدنظر دارد.

اما هرآنچه در رابطه با «تحولات علمي» و «تغييرات اجتماعي» گذشت ريشه در جهاني‌شدن دارد. به ديگر سخن، تمامي تحولات و تغييرات مذكور مقدماتي جهت تحقق فرآينده جهاني‌شدن بوده است و از جهت ديگر آنكه جهاني‌شدن در زمينه‌ها و حيطه‌هاي گوناگون بسط يافته و تأثيرگذار بوده است. برای مثال:

در حوزه تغييرات سياسي مي‌توان به آغاز دهه پاياني قرن بيستم اشاره كرد زماني كه شاهد ظهور انديشه‌هاي نو در عرصه سياست و روابط بين‌الملل بوديم. گروهي از انديشه‌ورزان وابسته به مكتب موسوم به «سازه‌گرايي[25]» هر دو ديدگاه نئوليبرال و نو واقعگرا را از منظر معرفت‌شناختي و هستي‌شناختي مورد نقد و ارزيابي قرار دادند. حرف اصلي سازه‌گرايان اين است كه هرج و مرج حاكم بر روابط بين‌الملل ناشي از تنوع و تكثر هنجارها و ارزش‌ها و اعتقادات است. به عبارت ديگر، مادامي كه ما در يك جهان متكثر با فرهنگ‌هاي مختلف زندگي مي‌كنيم از اين آشفتگي نبايد متعجب بود. اما مسئله از آنجا آغاز مي‌شود كه بخواهيم براي تدبير و برون‌رفت از اين وضعيت يك نخسه فرهنگي تجويز كنيم. برای مثال بعضي از كشورهاي قدرتمند كه داراي امكانات و منابع وسيع توليد اطلاعات هستند بخواهند جهان را به سمت ارزش‌ها و آداب يك فرهنگ مسلط سوق دهند.

در حوزه گسترش علوم اجتماعي، آگوستكنت بر اين باور بود كه علوماجتماعي كار ويژه و مهمي در همگون و همبسته ساختن نوع بشر انجام مي‌دهد. سن‌سيون فرآيند صنعتي‌شدن را گسترش‌دهنده فرهنگ اروپايي به ديگر نقاط جهان مي‌دانست و خواهان نوعي انترناسيوناليسم آرماني بود. از ديدگاه دوركيم با افزايش و گسترش فرآيند انفكاك ساختاري در جوامع، تعهدات جمعي و عناصر هويت‌بخش خاص و نامحدودي مانند، مليت و قوميت جايگاه و اهميت خود را از دست مي‌دهند و مرزهاي فرهنگي – سياسي به نحو فزاينده‌اي تضعيف مي‌شود. (Holton,1998, 22) ماكسوبر نيز منطق گريزناپذيري عقلانيت را نيروي جهاني‌ساز مي‌دانست كه با گسترش آن همه فرهنگ‌ها ويژگي‌هايي مشترك مي‌يابند. و در حوزه اقتصاد كه شايد جهاني‌شدن بيش از همه در اقتصاد تأثيرگذار بوده است. فرآيند فشردگي زمان و مكان، بي‌بستري روابط اجتماعي و فشردگي جهان بيشازپيش زمينه مساعدتري براي انجام فعاليت‌هاي اقتصادي در عرصه جهاني را فراهم مي‌کند. با كوچك شدن جهان و ناتوان يا حتي ناپديد شدن فضا،‌ كارگزاران اقتصادي اطراف و اكناف اين دنياي كوچك را در مي‌نوردند و در برابر هيچ مانع طبيعي، فرهنگي و حتي سياسي باز نمي‌ايستند. گرچه از ديدگاه ماركسيستي، گسترش‌طلبي و ميل به جهاني‌شدن در ذات اقتصاد سرمايه‌داري بوده و ويژگي بخش تاريخ تحول اين نظام اقتصادي – اجتماعي بوده است، از اوايل دهه 1970 ميلادي برخي دگرگوني‌ها و پيشرفت‌هاي سياسي و فني، توانايي سرمايه‌ را براي عمل كردن به آرزوي ديرين خود – تبديل جهان به يك بازار آزاد براي سرمايه‌گذاري، توليد و فروش – بسيار افزايش داده است. (گل‌محمدي، 1381، ص76)

اما چنانچه گذشت، تأثیر پدیده جهانی‌شدن و گسترش فرقه‌های معاصر را در دو دسته می‌توان بررسی کرد. یکی، غربی شدن شرق که در اوایل قرن 19 شدت گرفت و موجب شد تا آداب و رفتار، سبک زندگی و برخی از مؤلفه‌های فرهنگی شرقیان تحت تأثیر فرهنگ غربی تغییر کند. و دیگری، شرقی شدن غرب که بهویژه بعد از جنگجهانی دوم تأثیر بسزایی در عقاید دینی غربیان گذاشته و آنان را به عقاید معنوی التقاطی مشتاق کرده است.

توسعه رسانه‌هاي جمعي، وسايل الكترونيكي، ماهواره و اينترنت، امكان مسافرت‌هاي سريع و آسان، پيشرفت صنعت چاپ و ... موجب افزايش تنوع ديني در سطح وسيعي شده و دسترسي به آنها براي هر فردی در محيط فرهنگي آسان‌تر گرديده است. افزايش مهاجرت‌ها به دليل پيشرفت تكنولوژي و رفع برخي قوانين مربوطه موجب آشنايي فرهنگ‌هاي گوناگون با يكديگر شده است. آشنايي ملموس دو فرهنگ ديني - معنوي غرب و شرق موجب شد تا آموزه‌ها و تعاليم شرقي در غرب تقويت و رشد چشم‌گيري يابد. از اين‌رو، انواع ايده‌هاي بعضاً تناقض‌گونه در بسياري از كشورهاي دنيا شكل‌گرفته و بسياري از اين ايده‌ها توسط جنبش‌هاي نوين ديني، عملي و يا تقويت شده‌اند. الينباركر گزارش مي‌دهد[26] كه درحالي كه پنجاه سال قبل تعداد اندكي از مسيحيان به طور جدي از ايده «تناسخ» حمايت مي‌كردند، هم‌اكنون بسياري از پيمايش‌هاي ارزشي و پروژه‌هاي تحقيقاتي در اروپا نشان مي‌دهد كه در هر نقطه از اروپا و آمريكاي شمالي بين 20 تا 25 درصد از مردم عقيده دارند پس از مرگ دوباره با كالبدي ديگر به اين دنيا باز خواهند گشت. داشتن چنين عقيده‌اي در مورد 25 درصد از مردمان بريتانيا نيز گزارش شده است. البته جالب آنكه بسياري از پاسخ‌گويان همچنين عقيده به معاد جسماني دارند.

بهگمان نگارنده، نمونه بارز و محصول تأثیرگذار همگرایی «تحولات علمی» و «تغییرات اجتماعی» در ایده – و بهتر بگوییم – در پدیده «جهانی‌شدن» رقم خورده است و مصداق پراهمیت جهانی‌شدن در حوزه دین و معنویت در گردهمایی تحت عنوان «پارلمان ادیان جهان» محقق شده است. این گردهمایی که شهرتی جهانی دارد، تا کنون پنج مرتبه (1893 در شیکاگو امریکا و 1993 مجددا در شیکاگو امریکا و 1999 در کیپ‌تاون آفریقای جنوبی و 2004 در بارسلونای اسپانیا و 2009 در ملبورن استرالیا[27]) برگزارشده است. در این مراسم بسیاری از ادیان و جنبش‌های معنوی تثبیت‌شده به بیان عقاید، آموزه‌ها و تعالیم خویش پرداخته و به دلیل جو خاص همایش، تأثیرات بسیاری بر یکدیگر می‌گذارند. این پارلمان به زعم بسیاری از پژوهشگران همچون پیترکلارک و برایان ویلسون مطالعات تطبیقی ادیان را تقویت و گسترش داده و از همان آغاز فعالیت، سهم بسزایی در پیدایش و گسترش جنبش‌های نوپدید دینی داشته است.

پارلمان اديان جهان

پارلمان ادیان جهان[28] اول بار با هدف تقویت وحدت میان کلیساهای مسیحی تشکیل شد. اما به تدریج به نگاه و رهیافتی تطبیقی و بنیادی متمایل شد، بدین معنا که مقرر گردید واقعیت دیگر ادیان جهان به غربِ مسیحی معرفی گردد. ضمن‌ اینکه معرفی مسیحیت به غیرمسیحیان نیز مدنظر قرار گرفت. همچنین پایه‌گذاران پارلمان ادیان جهان در نظر داشتند تا باب گفتگو و ارتباط نزدیک با دیگر ادیان بویژه ادیان شرقی را باز كنند.

فکر اولیه تأسیس پارلمان ادیان جهان در طول برگزاری نمایشگاه کلمبیایی در شیکاگو در سال 1893 پدید آمد. چارلز کارول بونی[29] نخستین فردی بود که پیشنهاد چنین مجمعی را به عنوان بخشی از نمایشگاه مذکور ارائه کرد. او که یک وکیل تأثیرگذار و پیرو جدی اندیشه‌های عارف بزرگ آلمان سوئدنبرگ بود با خود اندیشید که شکوه آینده نمایشگاه جهانی 1893 نباید تنها در پیروزی‌های مادی و مکانیکی انسان خلاصه شود، بلکه در عصر حاضر چیزی برتر و والاتر از اینکه ادیان جهان برضد بی‌دینی و وحدت گام بردارند، وجود نخواهد داشت.

چارلز کارول بونی - که عضو غیر روحانی کلیسا و رئیس کنگره‌جهانی همیاری برگزاری اجلاس را به عهده داشت – جان‌هنری بارووز[30] را به عنوان مدیر اجرایی کمیته عمومی کنگره ادیان منصوب کرد. بعدها این کمیته نام «پارلمان جهانی ادیان[31]» را برای این گردهمایی برگزید[32]. از سال 1891 بیش از سه هزار نامه به رهبران دینی جهان و دانشمندان مطالعات ادیان درباره تأسیس پارلمان و ویژگی‌های آن ارسال شد و با استقبال گرمی نیز مواجه شد.

چشم‌انداز پارلمان بعد از تجربه برگزاری دو سه اجلاس مبتنی بر «دستیابی به جهانی عدالت‌محور، صلح‌مدار و پایدار» سامان پذیرفت. جهانی که در آن جوامع دینی و معنوی در تفاهم کامل زندگی کرده و در ساختن جهانی بهتر بر پایه خرد و شفقت سهیم باشند. جهانی که در آن ترس و تنفرهای دینی و فرهنگی جای خود را به درک و تفهم متقابل بسپارد، بدین‌سان که مردم در همه جای دنیا یکدیگر را بشناسند و برای همسایگان خود احترام قائل باشند. جهانی که در آن مؤسسات قدرتمند و نهادهای دارای نفوذ فراتر از منافع خود عمل کرده و در جهت منافع عمومی مردم جهان گام بردارند.

اکنون پارلمان دارای دو رکن «هیات امناء» و «کمیته اجرایی» است. اعضای هیئت امناء بالغ بر 32 عضو است که از فعالان دینی ادیان مختلف و اساتید دانشگاه بدین‌شرح تشکیل شده است: مسیحی 14 نفر، سیک 3 نفر، بودایی 3 نفر، مسلمان 2 نفر، هندو 2 نفر، یهودی 2 نفر، دین سرخپوستی 2 نفر، جین 2 نفر، زرتشتی 1 نفر و بهائی 1 نفر[33]. البته این هیئت 16 عضو بازنشسته نیز دارد که از این میان هفت مسیحی، سه مسلمان، چهار یهودی و دو هندو به شمار می‌آیند.

برخی اقدامات پارلمان ادیان جهان در راستای نیل به اهداف ذیل تشریح شده است:

· فعالیت برای ایجاد روابط مبتنی بر احترام و اعتقاد متقابل میان جوامع دینی و معنوی.

· ارائه الگوهایی برای فراهم آوردن زمینه‌های گفتگو و همکاری در میان جوامع دینی و مذهبی.

· تشویق و ترغیب جوامع مختلف دینی به انجام گفتگو به منظور شناخت بیشتر از یکدیگر.

· ایجاد انگیزه میان پیروان ادیان مختلف برای همکاری متقابل به منظور رفع مشکلات و معظلات مبتلا به آن.

· طرح مشکلات پیش‌رو ادیان و جوامع دینی و مذهبی به منظور دستیابی به راه‌های عملی.

· کمک به افراد مذهبی و جوامع دینی برای توسعه و رشد دیدگاه‌های آنها نسبت به آینده جامعه بشری.

اهداف مذکور به تدریج و طی برگزاری ادوار پارلمان به تثبیت رسید. ادواری که تاکنون به پنچ دوره ختم شده است.

نتیجه گیری

تغييرات بنيادين علمي در حوزه نگرش‌هاي تئوريك به مسئله دين و معنويت موجب پيدايش جنبش‌هاي نوپديد ديني شده و يا فضا را براي دامن‌زدن بدان به خوبي فراهم ساخته است. ضمن آنكه، در حوزه كنش‌هاي اجتماعي نيز نمودهاي فراواني داشته كه نتيجه آن پيدايش جنبش‌هاي معنوي يا حداقل تسريع در گسترش بي‌محاباي آنان بوده است. در اين ميان جهاني‌شدن در حوزه‌ي فرهنگ و دين، نقش بنياديني دارد. استكهاوس در مقاله‌اي تحت عنوان «چالش ديني جهاني‌سازي» به زيباي چنين فضايي را ترسيم مي‌کند:

«امروز محلي‌زدايي كمتر از طريق بررسي همه جانبه آثار قديمي و بيشتر از طريق قرار گرفتن بي‌واسطه در معرض مسائل جهاني صورت مي‌گيرد. بدين ترتيب كه اسلام از طريق تلويزيون تبليغ مي‌شود، اطلاعات مربوط به آيين هندو در بخش مذاهب كتاب‌فروشي‌ها يافت مي‌شود، هواداران كنفوسيوس نيز از جمله اعضاي انجمن اوليا و مربيان مدارس به حساب مي‌آيند. از يك سو دختر يكي از اعضاي كليسا با يك بودايي ازدواج مي‌كند و از سوي ديگر، يك خويشاوند مسيحي به يهوديت مي‌گرود. يكي از رهبران غيرروحاني كليسا چنان شيفته مفهوم مسئوليت سامورايي نسبت به يك واحد همكاري مذهبي مي‌شود كه مفهوم برتري اخلاقيات پروتستان و شغل وي را به خطر مي‌افكند. حال آنكه همسر همين فرد براي كلاس يوگي ثبت‌نام مي‌كند و پسر وي ماركسيست مي‌شود.» (استكهاوس، 1381، ص274)

در واقع، تجربه «محلي‌زدايي[34]» بيش از هر چيزي به مثابه مولود جهاني‌شدن در حوزه فرهنگ و دين به پریشاني‌ها دامن زده است. مراد از محلي‌زدايي اشاره به اين نكته است كه براي كساني كه فقط با يك سنت مذهبي معين، اعتقاد فرقه‌اي و يا فرهنگ ملي يا محلي عميق مذهبي سر و كار داشته‌اند، معرفي مذاهب جهان و فرهنگ‌هاي جهاني موجب تزلزل در يقين ايشان مي‌شود. حيرت ناشي از اين مسئله به ما تلقين مي‌كند كه مثلاً مسيحيت تنها دين عمده نيست. اين شناخت غالباً در نهايت موجب تزلزل در اعتقادات فرد شده و نيز عدم اطمينان به اعتقادات و ترديد در مورد درستي اعتقادات قوي در مورد مسائل مختلف مي‌شود. البته آخرين چيزي كه يك فرد مي‌خواهد همان تحميل يك اعتقاد به ديگران است و اين امر اغلب احساس عدم اطمينان مشخصي را در مخاطبان برمي‌انگيزد.

گاهي اين مسائل در طولاني مدت موجب بروز بحران هويت و معنا مي‌شود. در واقع، آدمی هنگامی خود را دارای هویت و زندگی معنادار می‌داند که نیاز به تداوم، ثبات، تمایز، همانندی با اجتماع، برتری و امر مطلق او به اندازه قابل قبولی تأمین شود. به بیان دیگر، حصول هویت و معنا در شرایطی ممکن است که افراد احساس کنند ثبات و تداوم دارند، در عین متمایز بودن از انسان‌های دیگر با برخی از آنها همانند و همبسته باشند و دارای نظام معنایی مطلق و حتی برتر هستند. در جامعه سنتی پیوند تنگاتنگ فضا، زمان و فرهنگ با مکان یا محل و سرزمین معین، این نیازهای هویتی را به خوبی تأمین می‌کرد و انسانها درون دنیاهای اجتماعی کوچک، محدود، پایدار و منسجم خود به هویت و معنای مورد نیاز خود به آسانی دست می‌یافتند.

فرآیند جهانی‌شدن به پاره‌کردن پیوندها و نفوذپذیر کردن و فروریختن مرزهای مختلف زندگی اجتماعی، دنیاهای با ثبات را متزلزل و نابوده ساخته است. امکان هویت‌یابی سنتی تحت تأثیر این دگرگونی‌های بنیادین بسیار کاهش یافت و نوعی بحران هویت و معنا پدیدار شد[35]. در واقع، فضامندشدن زندگی اجتماعی با گسترش چشم‌گیر قلمرو زندگی و شکل‌گیری یک فضای اجتماعی بسیار پهناور همراه است که نوعی آسیب‌پذیری وجودی را در پی دارد. هرگاه مرزهای زندگی انسان به روی دنیایی بزرگ‌تر باز شود، امنیت و آرامش ناشی از احساس حضور در یک خانه امن و محصور هم تهدید و متزلزل می‌گردد. این مسئله همچنین موجب نابودی گذشته به معنای از بین رفتن خاطره و تاریخ به عنوان منابع اصلی هویت در جوامع سنتی و از بین رفتن پیوند میان گذشته و حال مشترک است. حال آنکه یکی از پیش‌نیازهای اصلی هویت، احساس تداوم در گذر زمان است.

نسبی‌شدن فرهنگ‌ها نیز نوعی بحران هویت و معنا را پدید می‌آورد. فرآیند جهانی‌شدن با نفوذپذیر کردن مرزها و افزایش دادن چشم‌گیر برخوردهای فرهنگی، آگاهی انسان‌ها از عناصر فرهنگی دیگر نظیر: هنجارها، ارزش‌ها، آداب و ادیان را بیشتر می‌کند و این آگاهی در واقع آگاهی از نسبی‌بودن دنیای اجتماعی – فرهنگی گوناگون و پرشمار قلمداد می‌شود. در چنین شرایطی باورداشتن به برتری دنیایی خاص و دفاع از درستی مطلق آن در برابر فرهنگ‌های دیگر بسیار دشوار می‌شود. هنگامی که مهمترین منبع هویت‌یابی سنتی چنین متزلزل و نسبی شود، افراد وابسته به آن منبع دچار بحران هویت و معنا می‌شوند و نمود بارز این بحران در احساس تردید و ناامنی بروز می‌کند. چراکه بنیاد هرگونه یقین و قطعیت معناساز و هویتبخش متزلزل شده است. در چنین شرایطی است که فرآیند جهانی‌شدن نه تنها فرهنگ‌های گوناگون و پرشماری را در دسترس افراد قرار داده، بلکه دنیاها و مرجع‌های اجتماعی آنها را نیز افزون می‌کند.

بنابراین، اندک و حتی واحد بودن مرجع‌های اجتماعی در جوامع سنتی که نیاز هویتی انسان به تعلق و همبستگی اجتماعی را به آسانی تأمین می‌کرد، از بین می‌رود و فرد ناگزیر می‌شود با واحدهای اجتماعی کوچک و بزرگ مختلفی هویت پیدا کند. منابع و گزینه‌های هویتی که در چنین شرایطی عرضه می‌شوند، نه تنها متعدد و متنوع هستند، بلکه گاهی در تعارض با یکدیگر قرار می‌گیرند.

اینها همگی در نگاه فراخ رابطه جهانی‌شدن و بحران معنا، مستغرق در موضوع این مقاله است.«جهانی‌شدن در حوزه رسوم مذهبی و معنوی با عطف‌نظر به جنبش‌های نوپدید دینی». اما راه چاره این مسئله هرچند کلی و شاید کلیشه‌ای به نظر آیند بسیار کلیدی و کاربردی است. راه مقابله با بی‌هویتی دوران معاصر چیزی جز «بازسازی هویت» نیست. بازسازی هویت معنای مبتنی بر بنیادهای معرفتی معقول و مستدل.

برای گذر از بحران معنا می‌بایست به مبنای معرفتی چنگ انداخت تا سامانه معنایی – معنویی شخص مبتنی بر اصول منطقی و عقلانی شکل گیرد. در مسیر طولانی و سخت، اما اطمینان‌بخش راه‌اندازی این سامانه اهتمام به دو نکته اساسی است:

نخست آنکه، ادله‌ اعتقادات الهیاتی خویش را هویدا سازیم و یا حداقل ادله اعتقادات خویش را در ذهن نگاه داریم. در غیر این صورت باید به کسانی که سخنان ما را جدی نگرفته و سرسری از کنار آن می‌گذرند، حق دهیم.

«در جامعه جهانی باید مجدداً از روش توجیه‌آمیز پیروی کنیم. معنای این سخن این است که ما باید برای کسانی که از حقایق مورد نظر ما آگاهی ندارند و یا نمی‌توانند کاملاً آن را در ذهن خود مجسم کنند، ادله اساسی ارائه دهیم. به ویژه اگر انتظار داریم که ایمان ما با نحوه کارهای عمومی که بایستی انجام دهیم، ارتباط داشته باشد. به عبارت دیگر، ما باید وارد نظام‌های فلسفی و زبانی – فرهنگی دیگران شویم و بر حسب شرایط و برداشت‌های خود نشان دهیم که آنچه ما می‌گوییم معنایی دارد و یا اینکه آن نظام بر حسب شرایط و مفاهیم خاص خود مغشوش است و چنانچه اعتقادات ما در نظام‌های کارآمد دیگر بی‌معنا بوده و اهمیت عامی ندارد آماده‌ایم از اعتقادات خود دست برداریم.» (استكهاوس، 1381، ص281)

دیگر اینکه، ایمان به الهیات استوار بر اصول اخلاقی همواره موجه بوده است. از‌این‌رو، می‌بایست از هرگونه الهیات مبتنی بر منافع شخصی و قومی بر‌حذر بود. در این میان همواره باید ملاک و ابزاری عقلانی جهت داوری این الهیات موجود باشد.


فهرست منابع

1. پترسون و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، احمدنراقی و ابراهیم‌سلطانی، طرح نو، تهران، 1388.

2. روشه گی، تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، نشر نی، تهران، 1384.

3. گیدنز آنتونی، جامعه‌شناسی، محمد چاوشيان، نشر ني، تهران، 1387.

4. توئیچل پال، دفترچه معنوی، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، چاپ دوم،1380.

5. گل‌محمدي يحيي، جهاني‌شدن و فرهنگ: مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهاني‌شدن، روزنه، تهران، 1381.

6. استكهاوس مكس، چالش ديني جهاني‌سازي: مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهاني‌شدن ، ليلي مصطفوي، روزنه، تهران، 1381.

7. گل‌محمدی احمد، جهانی‌شدن، فرهنگ، هویت، نشر نی، تهران، 1383.

8. Clarke Peter, Japanese New Religious Movements in Brazil in: new religious movements: challenge and response. Ed. By: Bryan Wilson and Jamie cresswell, new york and London: Routledge, 1999.

9. Barker Eileen , New Religious Movements Their incidence and significance in: new religious movements: challenge and response. Ed. By: Bryan Wilson and Jamie cresswell, new york and London: Routledge, 1999.

10. Robertson R , Globalization, London,Sage, 1992.

11. Holton R , Globalization and Nation - State, London, MacMillan, 1998.



[1]. مدیر گروه و پژوهشگر جنبشهای معنوی پژوهشکده باقر العلوم%.

[2].Ekankar.

[3]. ISKCON.

[4]. Soka Gakkai.

[5]. Mormons.

[6].Jehovahs Witnesses.

[7]. Christian Science.

[8]. Pietism.

[9]. Baptist.

[10]. آنچه از آن به جنبش‌هاي نوپديد ديني ياد مي‌كنيم كاملاً در فضاي جديد يكي دو سده اخير پديد آمده‌اند؛ مثلاً به شدت متأثر از پلوراليسم ديني، فردگرايي افراطي، جهاني‌شدن ايده‌هاي فرهنگي - معنوي و غيره‌اند. اين موارد همگي از مولفه‌هاي بنيادين دوراني‌اند كه از آن به پست‌مدرن ياد مي‌كنيم. حال آنكه فرقه‌هاي كلاسيك مذكور – هرچند با جنبش‌هاي نوپديد ديني شباهت‌هايي نيز دارند- تحت تأثيرچنين فضايي ظهور نكردند. به همين دليل است كه در آنان خداوند، انبياء و كتاب مقدس و ... - برخلاف آنچه در تعاليم جنبش‌هاي نوپديد آمده - داراي جايگاه مناسب و شان والايي است. در فرقه‌هاي كلاسيك انسان بريده از وحي نمي‌تواند سعادتمند شود و در جنبش‌هاي معنوي هر انساني مبتني بر تجربه شخصي - معنوي خويش سعادت خود را رقم مي‌زند و در بسياري از جنبش‌هاي نوپديد خداي وجود ندارد و يا فاقد قدرت دخالت در امور انسان است و بسياري تفاوت ديگر....

[11]. See: Clarke Peter, Japanese New Religious Movements in Brazil, p: 197.

[12]. مغرب زمين بعد از گذر از رنسانس همواره شاهد وقايع جديد ديني – معنوي بوده است. از زمان مارتين لوتر و شكل‌گيري پروتستانيسم گرفته تا دهه‌هاي اخير كه با سير جديدي از معنويت‌گرايي مواجه شده است. معنويت‌گرايي جديدي كه به اعتقاد بسياري غرب را وارد مرحله نويني از تجربه ديني – معنويي كرده و پيامدهاي مثبت و منفي بسياري را با خود همراه ساخته است. هماني كه از جنگجهاني دوم، به ويژه در دهه‌هاي 1960 و 1970 ميلادي به شكل گسترده‌اي امريكا و اروپا را فرا گرفت نحله‌هايي كه معمولاً بحث ‌برانگيز بوده و توجه بسياري از رسانه‌هاي همگاني و محافل دانشگاهي را به خود جلب كرده‌ است. كليساي وحدت‌، فرزندان خدا، ساينتولوژي، جامعه بين‌المللي براي آگاهي كريشنا، مراقبه متعالي و معبد مردم و ... از جمله گروه‌هايي بودند كه به سرعت مشهور شدند.

از طرف ديگر، مشرق زمين شاهد ورود موثر مولفه‌هاي مدرنيته در اوايل دهه 1800 ميلادي بود. مدرنيته كه بر ساحت‌هاي گوناگون جوامع سنتي تأثير مي‌گذاشت، در حوزه دين و معنويت موجب ايجاد سوالات و شبهات جديدي شد كه به تدريج نوع پاسخ مبلغان روشنفكر به اينگونه سوالات، ايدئولوژي‌هاي پراكنده‌ را دامن زد. سپس نگرش‌هاي جديد معنويي متأثر از سنت و مدرنيته پديد آمد و چنين نگرش‌هايي در غالب گروه‌ها و محافل متفاوت بسط ‌يافت و اكنون اين محافل و نحله‌ها با عنوان «جنبش‌ نوپديد ديني» به كار خود ادامه داده و در بسياري از كشورهاي جهان پراكنده شده‌اند.

[13]. C.P.Tiele.

[14]. F.H. Bradley.

[15]. James Martineau.

[16]. پر واضح است كه تعاريف زياد و بعضاً متضادی از «دين» ارائه شده است. هدف ما بيان انواع تعاريف و اتخاذ بهترين تعريف نيست، بلكه خواهان به تصوير كشيدن اندكی از اين گوناگونی‌ها بوده و در آخر، ارائه قدر متيقني از تعاريف موجود در باب دين هستيم.

[17]. در ادامه مي‌توان به بسياري از نظريات كليدي در ديگر شاخه‌هاي علمي بالأخص متافيزيك اشاره كرد. ايده‌هايي نظير: چاكراشناسي، هاله‌شناسي، طالع‌بيني و كف‌بيني، سنگ‌درماني، تأثير نيروي كونداليني و تفاسير گوناگون از جهان هولوگرافيك و بسياري موارد ديگر. كه توضيح آنان را به فرصتي ديگر وامي‌گذاريم.

[18]. برای تفصیل نگاه کنید به: ویکی‌پدیا، جنگ جهانی اول و دوم.

[19]. Global.

[20]. Globalization.

[21]. Globalizing.

[22]. Globality.

[23]. نگاه كنيد: گل‌محمدي يحيي، جهاني‌شدن و فرهنگ، ص: 66.

[24]. R. Robertson.

[25]. Constructivism.

[26]. See: Eileen Barker (1999) New Religious Movements Their incidence and significance. P: 19.

[27]. نگارنده که در پنجمین پارلمان جهانی ادیان در ملبورن استرالیا حضور داشت به عینه مشاهده کرد که جنبش‌های معنوی بسیاری از اقصی نقاط جهان برای تبلیغ عقاید خویش آمده‌اند و در واقع این گردهمایی به محفلی برای عرض اندام و رقابت بین جنبش‌های نوپدید دینی و ارائه قرائت‌های جدید از معنویت و دین تبدیل شده بود.

[28].Parliament of the World’s Religons.

[29]. Charles Carroll Bonney.

[30]. John Henry Barrows.

[31].World’s Parliament of Religons.

[32]. این نشست با عنوان «پارلمان جهانی ادیان» نام‌گذاری شد که البته بعدها به «پارلمان ادیان جهان» تغییر نام یافت.

[33]. اعضای هیئت امنا پارلمان عبارت است از: دکتر ویلیان لشر (کشیش مسیحی و رئیس سابق هیئت امناء)، امام عبدالملک مجاهد (مسلمان و رئیس جدید هیئت امناء)، خانم مظهر احمد (مسلمان)، خانم جویس آلن (مسیحی)، خانم اومی بالدوین (سرخپوست امریکایی)، آنجی بوچانان (کشیش مسیحی)، دکتر تارون چیت سینگ بوتالیا (سیک)، آندراس کوربن آرتن (کشیش مسیحی)، مارگارت دینو (خواهر روحانی مسیحی)، دوگ جورج کاننتیو (روزنامه‌نگار سرخپوست)، ویلیام گیفورد (مسیحی)، گوئین گیلبورد (کشیش مسیحی)، دکتر بالوانت سینگ هانسرا (سیک)، آسایو هوریبه (بودایی)، نارش جچین (جین)،‌ سلیمان کاتز (یهودی)، اودری کیتاگاوا (مسیحی)، راجیندر سینگ ماگو (سیک)، جوان مک گویر (خواهر روحانی مسیحی)، الن گریس اوبراین (کشیش مسیحی)، دکتر جان پاولیکووسکی (کشیش مسیحی)، دکتر کوسومیتا پدرسن (بودایی)، دکتر استفان پرکینز (مسیحی)، دکتر هما پوکارنا (جین)، دکتر جوزف پرابو (مسیحی هندی)، اسمیتا شاه (هندو)، هلن اسپکتر (مسیحی)، دکتر هاوارد ساکلین (یهودی)، هین‌بون کوندانا ماهاترا (بودایی)، سواپی واراداناندا (هندو)، روئین‌تن ری‌وتنا (زرتشتی)، یائل ورم‌فلد (بهایی).

[34]. Deprovincialization.

[35]. برای تفصیل نگاه کنید به: جهانی‌شدن، فرهنگ، هویت نوشته احمد گل ‌محمدی، ص 244 تا 248.

جستجو در مطالب سایت مقالاتی که اخیرا مشاهده شده اند
سرمقاله

سرمقاله

علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

در این مقاله تلاش میشود تا به بررسی جنبش‌های نوپدید دینی به عنوان محصول جهانی‌شدن در حوزه معنویت پرداخته شود.
بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي ديدگاههاي دو تن از رهبران جنبشهاي معناگراي نوظهور، پائولوكوئليو و اشو درباره عقل و شرع با رويكردي انتقادي و برپايهي معارف معنوي و مباني عرفان اسلامي
 آسيب‏ شناسي عشق در معنويت‏هاي نوظهور (مطالعه‏ ي موردي اشو و پائولوکوئليو)

آسيب‏ شناسي عشق در معنويت‏هاي نوظهور (مطالعه‏ ي موردي اشو و پائولوکوئليو)

عشق در بیشتر داستانهای کوئلیو معطوف به جنس مخالف است و در مابقی آنها نیز متعلقی ناسوتی دارد. عشقی را که اشو ترویج میکند و قابل احترام میداند، هیچگونه متعلقی ندارد و بسیار مطلق و مبهم است. عشق مورد نظر او سمت و جهتی نداشته و متوجه هیچکس نیست.
پر بازدیدترین مطالب

پر بازدیدترین ها

نسبت خدا و انسان در عرفان

نسبت خدا و انسان در عرفان

انسان در نظام عرفان اسلامی، جایگاه ویژه و برجسته‌ای دارد؛ به طوری‌که او را به‌گونه‌ی ممتازی از دیگر مخلوقات متمایز ساخته است. انسان با برخورداری از جامعیت اسماء الهی، به مثابه آیینۀ تمام نمای آفریدگار جهان هستی است
بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي ديدگاههاي دو تن از رهبران جنبشهاي معناگراي نوظهور، پائولوكوئليو و اشو درباره عقل و شرع با رويكردي انتقادي و برپايهي معارف معنوي و مباني عرفان اسلامي
علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

علت شناسي جنبش‏هاي نوپديد ديني

در این مقاله تلاش میشود تا به بررسی جنبش‌های نوپدید دینی به عنوان محصول جهانی‌شدن در حوزه معنویت پرداخته شود.
سرمقاله

سرمقاله

Powered by TayaCMS