حمید قادری[1]
چکیده
قرآن کریم با استفاده از آیات خویش انسان را بهسوی کمال سوق میدهد؛ پس باید بر طبق این فرمانها روند زندگی را در مسیر رویش قرارداد. با بررسی و تحلیل الگوی رویش میتوان اصلیترین نقش را در خود فرد و آن جامعه جستجو کرد که ایمان را در درون خویش حس نمودند و فطرتشان علیرغم، القائات منفی افراد دیگر، ایشان را به این مسیر نزدیک نمودند، مانند همسر فرعون که با توجه به محیطی دور از معنویات، به دیندار شد. سلمان فارسی نیز با توجه به پرورش خویش در محیطی که آشنایی کامل با اسلام نداشته اما روح خدایی خود را پرواز میدهد و خدا را در درون خویش احساس میکند. عمار هدف اصلی خویش که رضای الهی و کمال معنوی است را انتخاب و در زیر شکنجهها نیز سر خم نمیکند. اما در بعد اجتماعی قوم یونس (ع) در آخرین لحظات با تصمیم بهجا و عاقلانه و با استفاده از توبه که یکی از فرمانها الهی برای بازگشت بهسوی کمال است، توانستند در مسیر الهی موفق قرار گیرند و موفق شوند. اصحاب کهف نیز علیرغم آلودگی مذهبی محیط خویش با تدبر و تفکر صحیح مسیر خویش را نیز مناسب انتخاب نمودند.
واژگان کلیدی: رویش، اعتقاد، قرآن، جریانات.
مقدمه
هدف اصلی و کلیدی خداوند از خلقت انسان، بنا بر آیات و روایات، معرفت و عبادت انسان به خدای خویش است. خداوند حکیم در بین مخلوقات خویش، از انسان بهعنوان اشرف مخلوقات تعبیر مینماید؛ ایشان برای زندگی در دنیا و گذراندن این عالم، دستورات و قوانینی را نیز تجویز نموده تا انسانی با وجود قوه عاقله که وجه تمایز وی از بین موجودات دیگر است، بتواند به همان هدفی که خداوند کریم فرموده (شناخت و بندگی) برسد. از چند جنبه انسان در زندگی دنیا باید برای ارتقاء فکری و عقیدتی خویش، تلاش نماید؛ زیرا با توجه به وجود شیطان و عهدش نسبت به فریب بندگان و ویژگیهای منحصربهفرد دنیا، بدون شک عقیدهاش نسبت به معارف الهی در مسیری متغیر و اثرپذیر قرار خواهد گرفت؛ از اینرو در این ناهمواریها در حیات دنیوی، باید مجهز به ابزار و اسباب توصیه شده، از جانب خداوند حکیم باشد. هر انسانی که در این عالم دنیا وارد میشود، در برخورد با عقاید، آراء و محیط همجوار خویش، دارای واکنش و عکسالعمل خواهد بود. در این نوشتار رویشها را به دودسته تقسیم مینماییم:1.رویش فردی؛ 2.رویش اجتماعی.
1.نمونههای رویشهای فردی
قرآن کریم در بین آیات خود، بعضاً به معرفی افراد و اشخاصی میپردازد که علیرغم مشکلات فراوان، توانستهاند، در مسیر الهی ثابتقدم و درنهایت به سعادت و کمال الهی نائل شودند.
1-1. حمزه سید الشهداء
(أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)؛ آيا كسى كه مرده [دل] بود و زندهاش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نيست؟ اینگونه براى كافران آنچه انجام مىدادند، زينت داده شده است (انعام/ 122).
ابوجهل كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر (صلیالله عليه و آله) بود، روزى سخت آن حضرت را آزار داد؛ «حمزه» عموى شجاع پيامبر (صلیالله عليه و آله) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان درباره آئين او مطالعه و انديشه مىكرد و در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود، هنگامى كه از بيابان برگشت از جريان كار ابوجهل و برادرزاده خويش باخبر شد، سخت برآشفت و يكسره به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر يا بينى او كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه ابوجهل در ميان قوم و عشيره خود و حتى در ميان مردم مكه داشت، به ملاحظه شجاعت فوقالعاده حمزه از نشان دادن عکسالعمل خوددارى كرد؛ سپس حمزه به سراغ پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسماً بهعنوان يك افسر رشيد اسلام تا واپسين دم عمر، از اين آئين آسمانى دفاع مىكرد. آيه فوق درباره اين حادثه نازل شد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابوجهل را در كفر و فساد مشخص ساخت. از بعضى روايات نيز استفاده مىشود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار ابوجهل در كفر نازل شده است؛ درهرحال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤمن راستين و هر بىايمان لجوج، صادق است (امامی، محمدجعفر، شأن نزول آیات قرآن، ص 228-229).
حال به عاقبت و روند اعتقادی حمزه و در مقابل ابوجهل توجه شود که چهطور دو نفر با یک موقعیت جغرافیایی و قرابت و همسایگی با پیامبر، این نتیجه را برای خود رقم میزنند و جناب حمزه با تدبری روشن و واقعبینانه و دور از تقلید، هوی و هوس و با قلبی خالی از قساوت، راه را پیدا میکند؛ اما ابوجهل برسرعناد خود با اعتقاد حقه میماند و او را به وادی گمراهی رسانیده و هیچ بهرهای از وجود ذی وجود رسول مکرم نمیبرد و در مقابل و معکوس، بلکه به ضلالت خود میافزاید.
2-1 ابوذر غفاری
وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ؛ و کسانی را که از پرستش بتان پرهيز کردهاند و به خدا روی آوردهاند، بشارت است، پس بندگان مرا بشارت ده (زمر/ 9).شان نزول آیه
و در الدرالمنثور است كه: ابن جرير و ابن ابىحاتم از زيد بن اسلم روايت كردهاند كه در ذيل آيه «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها»؛ گفته است: اين دو آيه درباره سه نفر كه در جاهليت مىگفتهاند «لا اله الا اللَّه» نازل شده و آن سه نفر عبارت بودند از: زيد بنعمرو بن نفيل و ابوذر غفارى و سلمان فارسى؛
مؤلف اين روايت را صاحب مجمعالبیان از عبد اللَّه بن زيد نقل كرده و در الدرالمنثور هم از ابن مردويه از ابن عمر آورده كه گفت: درباره سعيد بن زيد و ابوذر و سلمان نازل شده است؛ و نيز از جويبر از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده كه گفت: درباره مردى از انصار نازل شده كه وقتى آيه «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ ...» نازل شد، هفت غلام خود را آزاد كرد، ولى ظاهراً تمامى اين روايات از باب تطبيق داستان بر آيه است (طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج 17، ص 383).
ابن اثیر روایت میکند ابوذر غفاري که بنا بر مشهور نامش جندب بن جناده است، چهارمین یا پنجمین کسی بود که اسلام آورد. خبر بعثت پیغمبر در قبیله به ابوذر رسید، او به برادرش گفت : برو به این دره شهر مکه و از این مرد که میگوید پیغمبر است و از آسمان به وي خبر میرسد، اطلاع حاصل کن و سخنش را بشنو و برگرد به من گزارش بده. برادر ابوذر آمد به مکه و سخنان پیغمبر را شنید، سپس به نزد ابوذر بازگشت و گفت :او را دیدم که مردم را به مکار اخلاق و خصال نیکو سفارش میکند و سخنانی میگوید که شعر و پندار نیست. ابوذر گفت: سخنانی گفتی که مرا قانع سازد. سپس خود بار سفر بست و روانه مکه شد و به مسجدالحرام درآمد و خواست پیغمبر را ببیند، ولی او را نمیشناخت و نمیخواست از قریش سراغ حضرت را بگیرد تا اینکه پاسی از شب گذشت و ابوذر در همانجا خوابید. در آن لحظه علی علیهالسلام از کنار او گذشت و متوجه شد که وي مردي غریب است. ابوذر هم چون علی (علیهالسلام) را دید برخاست و بدون اینکه پرسشی از هم کنند، به دنبال او رفت. فرداي آن روز باز ابوذر به مسجدالحرام آمد تمام روز را در مسجد گذرانید، ولی پیغمبر را ندید تا اینکه شب شد و ابوذر دوباره رفت و خوابید. باز علی علیهالسلام از کنار او گذشت و به خود گفت: وقت آن نرسیده است که معلوم شود که خانه این مرد کجاست؟ سپس علی (علیهالسلام) ابوذر را بیدار کرد و با خود برد بدون اینکه چیزي از هم بپرسند. روز سوم نیز همین واقعه تکرار شد و چون علی (علیهالسلام) او ا بیدار کرد و از وي پرسید: آیا به من نمیگویی که براي چه به مکه آمدهای؟ ابوذر گفت: با من پیمان میبندی که مرا راهنمایی کنی؟ علی (علیهالسلام) گفت: آري، ابوذر پرسید: این مرد کیست و چه میگوید؟ علی (علیهالسلام) فرمود: او پیغمبر و فرستاده خداست، فردا صبح با من بیا تا تو را به نزد او ببرم. چون من چیزي را دیدم که میترسم قریش زیانی بر تو وارد سازند. فردا صبح علی (علیهالسلام) از جلو و ابوذر با احتیاط به دنبال او میرفت تا به حضور پیغمبر رسیدند. ابوذر پس از شنیدن سخنان پیغمبر اسلام آورد و با حضرت بیعت کرد؛ ایشان به وي فرمود: برگرد بهسوی قبیلهات و آنها را به اسلام دعوت کن تا از من خبر رسد که چهکار کنی؛ ابوذر گفت: به خدائی که جان من در دست اوست میروم و در میان جمع قریش با صداي بلند آنها را دعوت به اسلام میکنم؛ سپس از خانه پیغمبر خارج شد و به مسجدالحرام آمد و با صداي بلند گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، قریش برخاستند و به سر او ریختند و چنان او را زدند که نقش بر زمین شد تا اینکه عباس عموي پیغمبر خود را به روي او انداخت و رو به قریش کرد و گفت: واي بر شما نمیدانید که این مرد از قبیله غفار است و این قبیله در سر راه تجارت شما به شام واقع است؟ این را گفت و ابوذر را از چنگ آنها درآورد. روز بعد باز ابوذر آمد و همان صحنه را تکرار کرد و قریش نیز به او هجوم آوردند و او را مضروب ساختند. این بار هم عباس سررسید و خود را به روي او انداخت تا نجات یافت. به دنبال آن ابوذر بهفرمان پیغمبر به قبیله خود بازگشت و به دعوت آنها پرداخت و پس از جنگ خندق به مدینه آمد و تا آخر عمر پیغمبر، در خدمت حضرت بود (دوانی، علی، تاریخ اسلام ازآغازتاهجرت، ص 57). او در سال شش هجری به مدینه آمد و پیامبر او را باعدهای دیگر از مهاجران در مسجد جای داد. این جمع بهعنوان اصحاب صفه مشهورند. در زمان عثمان به ربذه تبعید شد و در آنجا مظلومانه رحلت نمود (بهشتی، سید جواد، دعوت 3، ص 274).
3-1 سلمان فارسی
وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛شان نزول آیه و بر گروهی ديگر که هنوز به آنها نپیوستهاند و اوست پيروزمند و حکيم (جمعه/ 3). در مجمعالبیان روايت شده كه پيغمبر اين آيه را قرائت مىكرد، شخصى پرسيد: اينها چه كسانى هستند كه بعد از ما اسلام مىآورند. رسول خدا (ص) دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: اگر ايمان در ثريا باشد مردانى از نژاد اين مرد آن را به دست مىآورند؛ مؤلف: اين روايت را سيوطى هم در الدر المنثور از تعدادى از كتب حديث نقل كرده كه از آن جمله صحيح بخارى و مسلم و ترمذى و نسايى است كه همگى از ابى هريره از رسول خدا (ص) آن را نقل كردهاند؛ و در روايت نامبردگان آمده: دست خود را بر سر سلمان فارسى نهاد و فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است، اگر علم در ثريا باشد، مردانى از اين نژاد به آن دست مىيابند؛ و نيز از سعيد بن منصور و ابن مردويه از قيس بن سعد بن عباده روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اگر ايمان در ثريا باشد، مردانى از اهل فارس آن را به دست مىآورند...(طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج 19، ص 453).
سلمان در خانوادهای زرتشتی و صاحب نفوذ، در روستای «جی » از توابع اصفهان به دنیا آمد؛ پدرش نام او را«روزبه » گذاشت. پدر ایشان روحانی زرتشتی، کدخدای روستای«جی » و یکی از ثروتمندان آن ناحیه بود. او آتشپرستی متعصب و سرسخت بود و چون آتشکده داشت، مردم آن ناحیه برای پرستش آتش نزد او میرفتند؛ به همین خاطر نزد مردم از منزلت سیاسی مذهبی خاصی برخوردار بود (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 22، ص 366). سلمان روزی پیامبر (ص) را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازهای مشاهده کرد، او پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوت آن سرور را ببیند. سلمان وقتی مهر درخشان آن حضرت را دید، جلو رفت و آن را بوسید و به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد. رسول اکرم (ص) از گریه سلمان به شگفت آمده و علت گریهاش را از او پرسید، سلمان سرگذشت خود را از اول تا آخر برای پیامبر بازگو کرد. انتخاب نام سلمان، نشانه پاکی و سلامت روح سلمان است. پیامبر گرامى اسلام (ص) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه «هر وقیه معادل چهل درهم»، از مرد یهودى، خرید و آزادش ساخت و نام زیباى «سلمان" را بر او نهاد. بعد از اسلام آوردن وی، پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: نام خود را از امروز به بعد سلمان بگذار، پس او به همین نام سلمان، معروف و مشهورتر است...(مدنی شیرازی، سید علیخان، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 203). آنچه در زندگى سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است، عدم بیتفاوتی اوست. او با هوشیارى و جدیت کامل درصحنههای مختلف حضور داشت و در پیروى از امام حق لحظهای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتى براى گفتن حق بهره میبرد و مسلمانان را به امامت حضرت على (ع) فرامیخواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را براى مردم تکرار مىکرد که «همانا على(ع) درى است که خداوند گشوده است، هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج شود، کافر است ((سلیم بن قیس، اسرارآل محمد، ص 251).
بعد از رحلت جانسوز رسول خدا (ص) و غصب خلافت و مظلومیت حضرت على (ع)، سلمان در خطبهای بسیار فصیح که میتوان آن را کوبنده و افشاگرانه خواند، چنین گفت: «اى مردم! هرگاه فتنهها و آشوبها را همچون پاره ظلمانى شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت میرسند، بر شما باد به آل محمد(ص)، چراکه آنها راهنمایان بهسوی بهشتند و بر شما باد على (ع)، اى مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید»؛ یعنى اگر ولایت اهلبیت (ع) را نداشته باشید، مسلمان حقیقى نیستید و دین شما سودى ندارد (علیارتبریزی، علی بن عبدالله، بهجه الآمال فی شرح زبده المقال، ج 4، ص 418).
4-1 عمار یاسر
مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ کسی که پس از ايمان به خدا کافر میشود، جز اين نيست که او را به زور واداشتهاند تا اظهار کفر کند و حالآنکه دلش به ايمان خويش مطمئن است، ولی آنان که در دل را به روی کفر میگشایند، مورد خشم خدايند و عذابی بزرگ برايشان مهيا است (نحل/ 106).شان نزول آیه
خانواده یاسر از خانوادههای اصیل اسلامی در مکه بود که در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم لبیک گفته و در این راه متحمل شکنجههای شدید شدند و سرانجام یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجههای ابوجهل وهمفکران او از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت. خداوند این کار عمار را با آیه زیر بیاشکال اعلام کرد و فرمود: الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان (نحل/ ۱۰۶)، مگر آنکس که (به گفتن سخن کفر) مجبور شود، درحالیکه قلب او با ایمان آرام است. وقتی داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه هرگز، عمار از سر تا پا سرشار از ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام عمار فرارسید، درحالیکه بهشدت اشک میریخت. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم اشکهای او را پاک کرد و یادآور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت، اظهار برائت کند. این تنها آیهای نیست که درباره این صحابی جانباز فرود آمده، بلکه مفسران نزول دو آیه دیگر را نیز درباره او یادآور شدهاند. او پس از هجرت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم به مدینه، ملازم رکاب او شد ودر تمام غزوهها و برخی از سریهها شرکت جست؛ پس از درگذشت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم، با اینکه خلافت رسمی مورد رضایت او نبود، ولی تا آنجا که همکاری با دستگاه خلافت به نفع اسلام بود از یاری و همکاری با آن دریغ نکرد. «انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن»؛ تو نمیمیری تا وقتیکه گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است. این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد و سپس دهانبهدهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت خاصی پیدا کرد، بالأخص که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی میستود. درنبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علیهالسلام دلهای فریبخوردگان سپاه معاویه را لرزاند و برخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند (سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، ص 297-300).
5-1 . ابولبابه
در آیه: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ و گروهی ديگر به گناه خود اعتراف کردند که اعمال نيکو را با کارهای زشت آمیختهاند شايد خدا توبهشان را بپذيرد، زيرا خدا آمرزنده و مهربان است (توبه 102).
ابولبابه انصارى» با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر (صلیالله عليه و آله) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، اما هنگامیکه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود، شنيدند، بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهای مسجد پيغمبر (صلیالله عليه و آله) بستند. هنگامیکه پيامبر (صلیالله عليه و آله) از جهاد بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كردهاند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر (صلیالله عليه و آله) چنين كند. رسول خدا (صلیالله عليه و آله) فرمود: من نيز سوگند ياد مىكنم كه چنين كارى را نخواهم كرد، مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد. آيه 102 نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت و پيامبر (صلي الله عليه و آله) آنها را از ستون مسجد باز كرد. آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر (صلي الله عليه و آله) تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگی به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كردهايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن! پيامبر (صلیالله عليه و آله) فرمود: هنوز دستورى دراینباره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه 103 نازل شد و دستور داد كه پيامبر (صلیالله عليه و آله) قسمتى از اموال آنها را برگيرد و مطابق بعضى از روايات یکسوم از اموال آنها را پذيرفت.2- در پارهاى ديگر از روايات میخوانیم كه آيه 102 درباره «ابو لبابه» و راجع به داستان «بنى قريظه» است. بنى قريظه كه گروهى از يهوديان بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر (صلیالله عليه و آله) بشوند يا نه؟ او در پاسخ آنها با اشاره دست به گردن خود گفته بود: اگر تسليم شويد همه شما را سر مىبرند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را به ستون مسجد بست و بعد آيه 102 نازل شد و خداوند توبه او را پذیرفت (امامی، محمدجعفر، شان نزول آیات قرآن، ص 261-263).
6-1 همسر فرعون
در آیه: وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛شان نزول آیه و خدا برای کسانی که ايمان آوردهاند، زن فرعون را مثل میزند آنگاهکه گفت پروردگار من، برای من در بهشت نزد خود خانهای بنا کن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستمکاره برهان (تحریم 11).
نمونههاى درخشان در گذر زمان: و خدا براى كسانى كه ايمان آوردهاند، همسر فرعون را نمونه و مثال آورد. آن بانوى انديشمند و كمالجو نامش «آسيه» بود و نام پدرش «مزاحم»؛ اين زن خوشفكر و کمال طلب هنگامیکه دعوت موسى و منطق او را شنيد و معجزه او را در رويارويى با ساحران و عالمان و روشنفكران روزگار خويش تماشا و پيروزى او را نظاره نمود، حق را برگزيد و اسلام آورد و به يكتايى خدا و رسالت او گواهى داد و از راه و رسم شرك، كفر، ستم و استبداد روزگارش بريد. فرعون با ديدن حلپذیری و ايمان آن بانوى روشنفكر به او هشدار داد كه كارش را تحمل نخواهد كرد، آن زن شيردل و رشدطلب با شهامت و قدرت منطق ايستاد و از انديشه و عقيده خويش دفاع كرد و به خودكامه روزگار خويش، نه گفت؛ فرعون نيز بسان همه استبدادگران روسياه و انديشه سوز، كه منطق، بيان، دليل، برهان، روشنگرى و آزادانديشى را با كشتار و شكنجه پاسخ مىدهند، او را به شكنجه و مرگ محكوم ساخت و در ميان آفتاب سوزان دست و پاى او را به چهارمیخ كشيد و دستور داد تا تختهسنگی را بر روى سينهاش گذارند تا به دين و آيين حكومت بازگردد.
7-1. نجاشی
در آیه: وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ؛ بعضی از اهل کتاب به خدا و کتابی که بر شما نازل شده و کتابی که بر، خودشان نازل شده است، ايمان دارند، مطيع فرمان خدايند، آيات خدا را به بهای اندک نمیفروشند، مزد ايشان نزد پروردگارشان است، هرآینه خدا حسابها را زود خواهد رسيد (199 /آلعمران).
اين آيه به گفته بيشتر مفسران درباره مؤمنان اهل كتاب است، آنهایی كه دست از تعصبهاى ناروا برداشتند و به صفوف مسلمانان پيوستند، كه تعداد قابلملاحظهای از مسيحيان و يهود را تشكيل میدادند. ولى به عقيده جمعى از مفسران، آيه در مورد نجاشى زمامدار رعيتپرور حبشه نازل شد، اگرچه مفهوم آنیک مفهوم وسيع است. در سال نهم هجرى در ماه رجب نجاشى وفات يافت، خبر درگذشت او با يك الهام الهى در همان روزبه پيامبر رسيد، پيامبر به مسلمانان فرمود يكى از برادران شما در خارج از سرزمين حجاز از دنيا رفته است، حاضر شويد تا بهپاس خدماتى كه در حق مسلمانان كرده است بر او نماز گذاريم، بعضى سؤال كردند او كيست؟ حضرت فرمود: نجاشى، آنگاه بهاتفاق مسلمانان به قبرستان بقيع آمد و از دور بر او نماز گذاشت و براى او طلب آمرزش كرد و به ياران خود دستور داد، آنها نيز چنين كنند. بعضى از منافقان گفتند: محمد (صلي الله عليه و آله) بر مرد كافرى كه هرگز او را نديده است، نماز میگذارد و حالآنکه آئين او را نپذيرفته است. اين آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت. از اين روايت استفاده میشود كه نجاشى اسلام را بهطور كامل پذيرفته بود، اگرچه به آن تظاهر نمیکرد (همان، 136). در بررسی رویشهای فردی، شاخصه مهمی که سببساز حرکت بهسوی معنویت و معارف حقیقی شده است این است که: اینان با اختیار خویش و با بهکارگیری قدرت عقلی، معرفت و نیز ارتباط مستحکم با رسولان الهی به مقابله با هوای نفس و شیطان درونی و بیرونی پرداخته و موفق شدند. دردل این افراد عقل و روحیه حقیقتجویی غالب بود.
2-نمونههای رویشهای عمومی و اجتماعی
در مقابل اجتماع کفر و الحاد، بسیاری جریاناتی بودند که توانایی تشخیص راه را داشته و جزو راهیافتگان گردیدند که قرآن کریم از آنان به نیکی یاد مینماید.
1-2 اصحاب کهف
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى؛ ما خبرشان را بر تو درست حكايت مىكنيم: آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم (کهف 13-14).
پادشاهى رعیتپرور و عدالتگستر، در سرزمين روم زمامدار بود. ساليانى دراز رهبرى مردم را باکفایت خود گرفته و سعادت، ملك و ملت را تأمین نموده بود. چون عمر او به سررسید و چشم از جهان فروبست، در ميان ملت او اختلافى پديد آمد كه موجب بدبختی آنها گشت و پادشاه كشور همسايه «دقيوس» بر آنها تاخت و زمام آنان را به دست گرفت و بر تخت سلطنت تكيه زد. از ميان آن قوم، شش نفر جوان خردمند و شايسته انتخاب كرد و آنان را وزراى خود گردانيد و مردم را به پرستش خود دعوت كرد. مردم بیخرد و ملت نادان، طبق الوهيت او را به گردن نهادند و تن به عبوديت او دادند. همه در مقابل او به خاك میافتادند و او را خداى بزرگ خود میخواندند. روزگارى بهاینترتیب گذشت. روز عيد ملى آنها فرارسید و تمام طبقات مردم و همچنين شاه و درباريان در مراسم عيد شركت جستند. در آن حال كه شاه و مردم سرگرم عيش و نوش بودند، قاصدى وارد شد و نامهای به دست شاه داد. شاه نامه را خواند و رنگش زرد شد. حالش منقلب و آثار اضطراب در او نمايان گشت. زيرا در آن نامه گزارش داده شده بود كه سپاه فارس از مرزهاى كشور گذشته و قدم به خاك روم گذاشتهاند و مرتب مشغول پيشروى هستند. اين نگرانى و اضطراب شاه، در دل يكى از وزراء ششگانه اثر عجيبى گذاشت. او نگاه پر معنائى به رفقاى خود كرد و آنها هم با نيروى چشم به او پاسخ گفتند و در همين در همين نگاه ها مطالب مهمى ميان آن شش نفر ردوبدل شد و همين نگاهها مقدمه يك حادثه بزرگ تاريخى شد. مراسم عيد پايان يافت و هر كس به خانه خود بازگشت. وزرا هم كه همهروزه جلسات انسى در خانههای خود داشتند همه با هم به خانه رفتند. چون مجلس انس تشكيل شد، گفت وگوى آنها در اطراف همان نگاهها بود. يكى از آنها گفت: رفقا! شما امروز حال شاه و اضطراب و نگرانى او را ديديد. او میگوید من خداى مردمم و مردم بنده منند، اگر او بهراستی خدا میبود از يك خبر ناگوار اینگونه ناراحت نمیشد و خود را نمیباخت. اين عجز و ناتوانی او مرا به شك و ترديد انداخته و در وضع عجيبى گرفتارم نموده است. رفقا! من گاهى فكر میکنم و از خودم میپرسم: اين آسمان با عظمت را چه كسى به وجود آورده است؟! اين خورشيد و ماه درخشان را كدام دست توانائى به گردش واداشته است؟! چرا راه دورمى رويم و از آسمان و ماه سخن میگویم! نه من با خود میاندیشم كه چه كسى مرا از درون رحم مادرم به اين جهان آورد و روزيم داد و نيرويم بخشيد. من فكر میکنم اين كارها را خدائى انجام داده و آن خداى بزرگ قطعاً دقيوس نيست. او خيلى بزرگتر از آن است كه به فكر ما آيد. رفقا! اين زندگى ما با اين ذلت و ننگ كه بنده دقيوس باشيم، قابلدوام نيست. بیایید از لذتهای زودگذر دنيا چشم بپوشيم و پشت پا به رياست دنيا بزنيم و به درگاه خدا رويم و از لرزشهای گذشته استغفار كنيم. اين بيانات، از زبان آن مرد خردمند چنان با هيجان ادا شد كه رفقا را تحت تأثیر قرار داد و همه تصميم گرفتند از آن كشور بتپرست و از آن وضع ناراحتکننده فرار كنند و در يكى از دورترين نقاط بيابان، زندگى ساده و بیآلایشی ترتيب دهند و عمر خود را به پرستش خداى يگانه بگذرانند. روز بعد آن شش نفر دوست صميمى، مخفيانه از شهر خارج شدند و راه بيابان را در پيش گرفتند. و بدین ترتیب در غاری سکونت و به خواب سیصدساله فرورفتند و بعد سیصد سال بیدار و به شهر رفته ولی باز دومرتبه بعد از برخورد با مشکل به غار آمدند (حمامیان قمی، ع، ترجمه قصصالانبیاء،585-586).
رویش بهتماممعنا، در وجود کسانی که علیرغم کمیت، ولی به زیادی و افزایش اعتقاد و بینششان فکر میکردند. و با این شرایط ناهموار خود را، به نمونههای کامل تاریخی تبدیل نمودند. اصحاب کهف، دل از همه دنیا ببریدند و وعدههای الهی را سرلوحه خود دیدند و چه زیبا با تمام مشکلات اعتقادی حاکم، جنگیدند و خود را جزو راهیافتگان اعتقادی قراردادند.
2-2. مهاجران واندار
وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ از آن گروه نخستين از مهاجرين و انصار که پیشقدم شدند و آنان که به، نيکی از پیشان رفتند، خدا خشنود است و ايشان نيز از خدا خشنودند، برايشان بهشتهایی که در آنها نهرها جاری است و هميشه در آنجا خواهند بود، آماده کرده، اين کاميابی بزرگ است (توبه 100) " پيشينيان اول از مهاجر و پيشينيان اول از انصار و كسانى كه ايشان را به نيكويى پيروى كردند، چيزى كه ممكن است تااندازهای از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه شريفه، آن را تا حدى تأیید مىكند، اين است كه منظور از «سابقون اولون» كسانىاند كه قبل از هجرت ايمان آورده و پيش از واقعه بدر مهاجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آورده و او را منزل دادند، زيرا موضوع با دو وصف سابقون و اولون بيان شده و اسمى از اشخاص و يا عناوين آنها برده نشده و اين خود اشعار دارد بر اينكه به خاطر هجرت و نصرت بوده كه سبقت و اوليت اعتبار شده است. سابقون «تمامى كسانى را كه در ميان مسلمين از ابتدا طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند شامل مىشد؛ از اینرو كلمه» اولون » را آورد تا مختص به مهاجرين و انصار شود. در آيه شريفه» سابقون را مقيد كرد به اولون تا دلالت كند بر اينكه مقصود طبقه اول از مسلمين صدر اسلام است. بر اينكه منظور از سابقين اولين همان كسانىاند كه اساس دين اسلام را استوار نموده، قبل از آنكه بنيانش استوار شود و بيرقش به اهتزاز درآيد، پايههاى آن را بپا داشتند، حال يا به اينكه ايمان آورده و به رسول خدا (ص) پيوسته، در فتنهها و شكنجهها شكيبايى نموده و از ديار و اموال خود چشم پوشيده به حبشه و مدينه هجرت كردند و يا به اينكه آن حضرت را يارى نموده و او و مهاجرين با او را در شهر خود و خانههاى خود منزل دادند و قبل از آنكه واقعهاى رخ دهد از دين خدا دفاع كردند. و اين تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا (ص) ايمان آورده و تا قبل از واقعه بدر كه ابتداى ظهور و قدرتنمايى اسلام است، دست از شهر و وطن خود شسته، به مدينه مهاجرت كردند و يا به آن حضرت ايمان آورده، او را در شهر خود مدينه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام کردند، داشتند (طباطبایی، 9، ص 504-506)؛ (وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ -الَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)؛ و كسانى كه پس از ستمديدگى، به خاطر خدا مهاجرت كردند بىترديد آنان را در دنيا جاى نيكويى مىدهيم و بىشك پاداش آخرت بزرگتر است اگر مىدانستند همانان كه صبورى كردند و بر خداى خويش توكّل مىكنند(نحل؟ 41-42).
گروهى از مسلمانان مانند «بلال» و «عمار ياسر» و «صهيب» و «خباب» پس از اسلام آوردن، در مكه سخت تحت فشار بودند و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران، پس از هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مدينه هجرت كردند. در اين ميان صهيب كه پيرمرد مسنى بود، به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد: من پيرمردم و بودن من با شما سودى به حال شما ندارد و اگر مخالفتان باشم، قدرت زيان زدن به شما را ندارم، بيائيد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به «مدينه» بروم. آنها موافقت كردند. صهيب تمام اموال خود را به آنها داد و بهسوی پيامبر (صلیالله عليه و آله) هجرت كرد، بعضى به صهيب گفتند معامله پرسودی كردى! اين آيات نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد (همان، ص 285-286).
افراد زیادی در دوران رسول اله میزیستند، اما چرا این گروه توانستند موفق به چنین جایگاهی شوند؟ اینجا است که باید به بصیرت ایشان در این مرحله اشاره نمود.
3-2 ساحرین دربار فرعون
فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی؛ ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم؛ فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى؛ کوشش فراوانی که فرعون و دارودستهاش با جمعآوری ساحران برای درهم کوبیدن موسی و هارون و معجزه حیرت انگیزش کرده بودند و تبلیغات زیادی که در مملکت مصر به راه انداخته و پولهای گزافی که در این راه خرج کرده بودند، برای توده مردم نادان جای تردید باقی نگذاشته بود که دشمن دستگاه جبار فرعون شکست خواهد خورد و ساحران در برابر چشم هزاران نفر که شاید بر اثر جهل و نداشتن رشد اجتماعی، از اعماق دل پیروزی خود را آرزو میکردند، پیش آمدند و به موسی گفتند: قالوا یاموسی إما أن تلقی و إما أن نکون أول من ألقی؛ تو ابزار سحرت را به کار میاندازی یا ما بیندازی (طه 65)؛ ساحران اختیار این را که او نخست عصای خود را بیندازد و یا ایشان سحرهای خود را به کار برند به موسی واگذار نمودند، چون به خیال خود آمادگی مقابله با او را داشتند، پس گفتند: «اختیار با تو، اگر خواهی تو اول عصایت را بینداز و اگر خواهی ما طنابها و چوبدستیهای خود را به کاربریم» و این خود یک نوع زرنگی است که انسان در برابر خصم خود را قوی و آماده و خصم را ضعیف و خوار جلوه دهد. در سوره شعراء میفرماید: فألقی موسی عصاه فإذا هی تلقف ما یأفکون؛ پس موسی عصایش را انداخت و در دم هر چه را به صورت غیرواقعی ساخته بودند میبلعید (شعراء 45)؛ در این وقت حق برای ساحران آشکار شد و چنان تحت تأثیر معجزه موسی قرار گرفتند که بدون تأمل، پیشروی موسی به خاک افتاده و ایمان خود را به خدای موسی و هارون اظهار کردند و به عجز و زبونی خود در برابر قدرت الهی اعتراف نمودند. خداوند درآیات مختلف قرآن از این ماجرا گزارش میدهد، از جمله در سوره اعراف میفرماید: و ألقی السحرة ساجدین* قالوا ءامنا برب العلمین* رب موسی و هرون؛ و ساحران [بی اختیار] به سجده افتادند. گفتند: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم. پروردگار موسی و هارون(سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 ص 249 - 251، 241، جلد 8 ص 271- جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 87-98). ساحران با توجه به اینکه توسط فرعون حمایت می شدند و دارای مقام ومنصبی برای خویش بودند، اما دیگر نتوانستند در مقابل حق سر خم ننمایند و عقل بیدارشان، آنان را بدین کار واداشت و توانستند از قوه عقلی و بصیرت خویش استفاده نمایند.
4-2. قوم یونس
فَلَوْلا كانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِیمانُها إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ اَلْخِزْیِ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ؛ (پس اهل هیچ شهری (بهموقع) ایمان نیاورد كه (ایمانش به او) سود بخشد؟ مگر قوم یونس (كه وقتی در آخرین لحظه ایمان آوردند،) ما عذاب خوارکننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف كردیم و تا مدّتی بهرهمندشان ساختیم (یونس/ 98)؛ فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ ... از ظاهر سياق بر مىآيد كه كلمه «لولا» براى تحضيض (ترغيب) است و نيز برمیآید كه منظور از جمله «آمنت» ايمان اختيارى صحيح است، هم چنانکه جمله بعد هم كه مىفرمايد: «فَنَفَعَها إِيمانُها» به اين معنا اشعار دارد؛ و از آنجا كه اين تحضيض بر امرى ماضى واقع شده كه هنوز تحقق نيافته، قهرا معناى ياس و نوميدى را افاده مىكند، ياسى كه مساوى با نفى است و چون چنين مفادى داشته، قوم يونس را از آن استثناء كرده و فرموده: «إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ» و معناى آيه این است كه: چرا- از اين قريهها كه رسولان ما به سويشان آمدند و اهل آن قريهها آن رسولان را تكذيب كردند- هيچ قريهاى قبل از نزول عذاب ايمانى اختيارى نياورد تا ايمانش سودى به حالش داشته باشد، نه هيچ قريهاى ايمان نياورد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آورد عذاب خوارکننده در زندگى دنيا را از آنان برداشتيم و تا مدتى- كه همان اجل طبيعى آنان بود- از زندگى برخوردارشان نموديم؛ و با اين معنايى كه ما براى آيه بیان كرديم، معلوم مىشود كه استثناء متصل است؛ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً؛ يعنى اگر پروردگارت مىخواست، تمامى انسانهایی كه روى زمينند ايمان مىآوردند؛ وليكن اینطور نخواسته و در نتيجه همه ايمان نياوردند و از اين به بعد هم همه ايمان نخواهند آورد؛ پس مشيت در اين باب با خداى سبحان است و مطلب به خواست او بستگى دارد و چون او چنين چيزى را نخواسته تو اى پيامبر نبايد چنين طمع و توقعى داشته باشى و نيز نبايد در اين باب خود را خسته كنى، براى اينكه تو قادر نيستى مردم را مجبور بر ايمان كنى و ايمانى كه از روى اكراه باشد، خواست ما نيست، آن ايمانى را ما از انسانها خواستهايم كه از حسن اختيار باشد. [اشاره به اينكه ايمان بايد اختيارى و بدون اكراه باشد و بيانى در مورد اينكه هیچکس جز به اذن خدا ايمان نمىآورد و اگر خدا مىخواست همه اهل زمين ايمان مىآوردند] و به همين جهت است كه بعد از بيان اين حقيقت، در قالب استفهام انكارى فرموده: " أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»، يعنى بعد از آنكه بيان كرديم كه امر مشيت و خواست به دست خداى تعالى است و او نخواسته كه تمامى مردم ايمان بياورند و درنتیجه همه مردم به اختيار خود بههیچوجه ايمان نخواهند آورد، بااینحال ديگر راهى براى تو باقى نمانده، جز اينكه فرضاً مردم را بهزور و بهاکراه بر ايمان واداشته و مجبور سازى و من اين عمل را براى تو عملى منكر كردهام و تو نبايد دست به چنين كارى بزنى و نمىتوانى اين كار را بكنى و خود من هم ايمان اینچنینی را قبول نمىكنم.
در آیه: وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ؛ بعد از آنكه در آيه سابق فرمود: امر ايمان آوردن مردم به دست خداى سبحان است، اگر بخواهد همه اهل زمين ايمان بياورند، ايمان خواهند آورد، ولیکن اين را نخواسته، پس جاى اين نيست كه كسى در ايمان آوردن همه طمع ببندد "، اينك در اين آيه نكتهاى در بيان اين معنا اضافه كرده كه حاصلش این است که: ملك- به كسر ميم- فقط و فقط از آن خدا است، پس تنها او است كه اصالتاً و بدون نياز به موافقت و اجازه كسى مىتواند در ملك عالم تصرف كند و كس ديگرى در اين اصالت تصرف شريك او نيست. بله مگر اينكه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد. و ايمان به خدا- البته ايمان اختيارى- و راه يافتن بهسوی او مانند ساير موجودات عالم و ساير امور در تحققش محتاج به سببى خاص به خودش است و اين سبب هر چه باشد، مؤثر واقع نمىشود و سببيتش کارآمد نمىشود و مسبب خود را كه همان ايمان آدمى است، پديد نمىآورد، مگر به اذن خداى سبحان، ليكن خداى سبحان اين اذن را در همه موارد نمىدهد، تنها در خصوص انسانى مىدهد كه پذيراى حق باشد؛ و اما انسانى كه معاند حق است و در برابر حق لجاجت مىكند، خداى تعالى پليدى و ضلالت را نصيب او مىكند، (چون خود او با بدى اختيارش سبب پليدى و ضلالت را كه همان عناد و لجاجت است انتخاب كرده)؛ پس اميدى دريا بعضى از وعدههاى خود را در حال زندگیات به تو نشان مىدهيم و يا قبل از آن تو را از دنيا مىبريم، پس همه بهسوی ما برمیگردند (طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج 10، ص 186-187-188). قوم یونس با درایت و ایمان بهجا و لحظه شناسی مناسب و دقیق، توانستند خویش را از رهیافتگان ببینند و در ضمن الگویی مناسب برای تجلی توبه و آثارش در جامعه شوند.
جمعبندی
افراد و جریانات جامعه، تنها با بهکارگیری قوه عاقله خویش در پرتو عنایات الهی و مضامین انبیاء و اولیاء و بزرگان به سهولت توانایی انتخاب مسیری معین و مناسب نفس به وجود انسانی خویش دارا هستند؛ پس باید بینش فردی و جریانی را نسبت به خویش تصحیح و وجه تمایز موجود در خود و موجودات دیگر را یافت؛ در این صورت در همه مراحل ذهنیت انسان، ذهنیتی صحیح از زندگانی خواهد بود؛ زندگانی که در آن کمال معنوی جریان دارد و نور الهی در آن سایه گستر باشد که با این تفاسیر در هر جای زندگی وقتی انسان قدرت تمییز از فکرش دور میشود، نور الهی این قدرت، یعنی بصیرت را به او نشان میدهد، مانند همسر فرعون، ظاهراً در سایه کفر تأمین می شود، ولی در باطن روحش در کمال آرامش الهی و رضای حقیقی خدا جریان دارد. برای رسیدن به این مراتب باید به پرورش تقوا الهی در هر مرحله و هر زمان حتی در کاخ دشمن نیز پرداخت و مهمترین قوه برای وصال به رویش الهی نیز همین مهم یعنی تقوا الهی خواهد بود.
منابع
* قرآن کریم
- امامی، محمدجعفر، شأن نزول آیات قرآن، امام علی بن ابیطالب، قم: چاپ دوم،1389.
- امینی، سید محمود، جواهرالاخلاق، فراهانی، تهران: چاپ اول،1389.
- بابایی، علی، برگزیده تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران: چاپ اول،1382.
- باجی، عیدی، روشهای آسان در تقویت ایمان، نوید اسلام، قم: چاپ اول،1383.
- بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان، مترجم، رضا ناظمیان و...، کتاب صبح، تهران: چاپ دوم،.1389.
- بهار دوست، علیرضا، داستان قوم ثمود، مجله گلستان قرآن، شماره 166، تهران:1382.
- سید جواد، دعوت، کانون فرهنگی مساجد، تهران: چاپ اول،1390.
- دعوت 2، کانون فرهنگی مساجد، تهران: چاپ اول،1391.
- دعوت 3، رهپویان حق، تهران: چاپ اول،1392.
- دعوت 4، مرکز فرهنگی درسهای از قرآن، تهران: چاپ اول،1393.
- پناهیان، علیرضا، ریزشها ورویشها، دانشگاه امام صادق، تهران: چاپ اول،1388.
- جعفری، یعقوب، تفسیر کوثر، هجرت، قم: چاپ اول،1376.
- جزایری، سید نعمتالله، قصصالانبیاء، مترجم، حمامیان قمی، عاطفه، علویون، قم: چاپ اول،1390.
- جهانبخش، بتول، ازایمان تا ایمان، سفیر اردهال، تهران: چاپ اول،1390.
- حرانی، ابن شعبه حسن بن علی، تحف العقول، مترجم، حسنزاده، صادق، آل علی، قم: چاپ اول،1382.
- دستغیب، عبدالحسین، قلب سلیم، دارالکتب الجزایری، قم: چاپ پنجم،1384.
- دوانی، علی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ نهم،1374.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران: تهران، چاپ اول،1374.
- رمضانی، علیرضا، قصههای قرآن، مرسل، کاشان: چاپ اول،1389.
- ستوده نیا، محمدرضا، سعادت پور، سیدهاشم، بصیرت خواص از منظرقرآن، مجله کوثر، شماره 36 سال 1389.
- سبحانی، جعفر، ایمان وآثارسازنده آن، امام صادق، قم: چاپ سوم،1390.
- فروغ ولایت، امام صادق، قم: چاپ سیزدهم،1392.
- سبحانب تبریزی مثلهای آموزنده قرآن، امام صادق، قم، چاپ سوم،1390.
- شاهروی، سید محمدحسین، روحانیت وبیداری اسلامی، مجله حبل المتین، شماره پنجم، سال دوم، تهران،1392.
- صوفی، سیدمحمد، دوره کامل قصه های قرآن ازآغاز خلقت تا رحلت خاتم الانبیاء، اهل بیت، قم، چاپ اول،1386.
- ضیاءآبادی، سیدمحمد، موعظه، نبا، تهران، چاپ چهارم،1375.
- طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ترجمه، محمدباقر موسوی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، انتشارات اسلامی، قم،1374.
- طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، اساطیر، تهران، چاپ اول،1388.
- مجمع البیان، دارالمعرفه، بیروت، چاپ دوم،1408 ق.
- علی بن حسین، امام سجاد، صحیفه سجادیه، مترجم، آیتی، عبدالمحمد، سروش، تهران، چاپ هشتم،1391.
- علیاری تبریزی، علی بن عبدالله، بهجه الآمال فی شرح زبده المقال، بنیاد فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ اول،1371.
- عمید، حسن، فرهنگ فارسی، اشجع، تهران، چاپ اول،1389.
- فاطمی نیا، سیدعبدالله، نغمه عاشقی، پیام علمدار، قم، چاپ اول،1384.
- فرات کوفی، ابی القاسم فرات بن ابراهیم، مترجم، آعبدالله، قم چاپ اول،1391.
- قائمی نیا، علیرضا، درآمدی برمنشآ دین، معارف، قم، چاپ اول،.1379
- قدوسی زاده، حسن، نکته های ناب، معارف، قم، چاپ نهم،1391.
- قرائتی، محسن، اخلاق آموزشی، اوقاف، تهران، چاپ چهارم،1391.
- تفسیرنور، موسسه در راه حق، قم، چاپ اول، 1388.
- قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، دار الکتب، قم،1313.
- کلینی، محمدباقر، اصول کافی، مترجم، مصطفوی، جواد، علمیه، تهران، چاپ اول،1369.
- مجتبوی، سیدجلال الدین، علم اخلاق اسلامی، حکمت، تهران، چاپ ششم،1380.
- مدیریت مطالعات وتحقیقات حوزه نمایندگی ولی فقیه در وزارت کشاورزی، پیام ها وعبرتهای قرآنی، آموزش کشاورزی، کرج، چاپ اول،1387.
- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تحقیق و تعلیق، سید جواد علوی، ناشر، دارالکتب اسلامیة، تهران، چاپ اول،1362 ق.
- مدنی، علی خان بن احمد، درجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، الوفاء، بیروت، لبنان،1983 م.
- معارف، مجید، تاریخ عمومی حدیث، کویر، تهران، چاپ یازدهم،1389.
- مکارم شیرازی، ناصر، انوار هدایت، امام علی بن ابیطالب، قم، چاپ اول،1390.
- پیام قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ یازدهم،1391.
- مثالهای زیبای قرآن، نسل جوان، قم، چاپ چهارم،1386.
- تفسیرنمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ سی و دوم،1380.
- یکصدموضوع اخلاقی درقرآن وحدیث، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ پنچم،1389.
- نراقی، ملامهدی؛ جامع السعادات، مترجم کریم فیضی، انتشارات قائم آل محمد، قم: چاپ اول،1388.
- ویژه نامه بصیرت قرانی، ایماز،1389.
- هلالی، سلیم بن قیس، اسرارآل محمد، مترجم، انصاری، اسماعیل، الهادی، قم: چاپ سوم،1375.
پینوشتها
[1]. کارشناس ارشد الهیات.